تا زندهایم جایی خواهیم بود و پاهایمان نیز همیشه در جایی قرار خواهند داشت. آنها را یا روی زمین میگذاریم و یا در هوا میآویزیم. البته ذهن میتواند جایی دیگر باشد و از روی دلمردگی و یا سرزندگی و نشاط در گذشته و حال و یا حال و آینده سیر کند یا بیجهت اینجا یا آنجا باشد. آفرینش آثار هنری واقعی، در قرن گذشته به دلایلی که درک آنها زیاد مشکل نیست، مستلزم استعدادی خارقالعاده بود که همزمان بتواند از نظر ذهنی در دو مکان باشد. ون گوگ، دربارهی مناظری که در جنوب فرانسه به تصویر کشیده است در نامهای به برادرش تئو، با شوق فراوان مینویسد که او « در حقیقت » در ژاپن است. بنابر نوشتهها، در ژانویه ۱۹۶۵ به برودسکی، شاعر جوان لنینگرادی که محکوم به کار اجباری بود و دورهی محکومیتش را در مزرعهای در منطقه شمال نزدیک دریای سفید میگذرانید، خبر میدهند که تی. اس. الیوت در لندن مرده است. او که تا آن زمان هنوز اثری منتشر نکرده بود، در کلبهی یخ زدهاش پشت میز مینشیند و ظرف یک شبانهروز سوگنامهی بلندی را برای الیوت میسراید که در ضمن ستایشی است از دبلیو. اچ. آودن ( که در آن برودسکی میکوشد تا شعرش را از نظر آهنگ و ریتم با مرثیهای که آودن برای مرگ یت نوشته بود هماهنگ کند ).
برودسکی دست کم این ویژگی را داشت که همیشه ادعا کند در طول یک سال و نیم تبعید به راستی متحمل رنج و عذابی نشده است. با علاقه به کشاورزی میپرداخته و بهویژه از کود دادن زمینها بدش نمیآمده است، کاری شرافتمندانهتر و ارزندهتر از آنچه تا آن زمان انجام میداده است. او مدعی بود که در روسیه، همهی مردم در منجلاب غوطهورند و او توانسته است بخشی از شعرهایش را در آنجا بسراید….
جوزف برودسکی چند سال پس از بازگشت به زادگاهش لنینگراد به صراحت میگوید: « حاکمیت دگرگون شده است.» اتفاقی که ناگهان و به فاصله یک شبانه روز، و درست برخلاف میل او رخ داد. صرفنظر از دیگر ضایعات آن یگانه فرزند دلبند از پدر و مادر پیرش جدا افتاد، از پدر و مادری که از آن پس، به جهت تنبیه بیشتر شاعرِ از مرام برگشته، از دریافت اجازه خروج از کشور توسط رژیم شوروی محروم شدند. برای مثال به زمانی میتوان اشاره کرد که آنان قصد ملاقات با او در حوالی هلسینکی را داشتند. و آن دو پیش از آنکه برودسکی بتواند یک بار دیگر در آغوششان بگیرد مردند. غمی سنگین، توأم با خشمی عمیق و تألمی بس بزرگ.
برودسکی حتی این قابلیت را داشت که تبعید اجباریش را توسط کا.گ.ب.[۱] حرکتی خودخواسته جلوه دهد. جدیّت، اعتماد به نفس فوقالعاده، طنز تیزبینانه، فراغتبال و زیرکی برودسکی موجب شد که هر چه سریعتر جذب جامعه آمریکا شود. گر چه رابطه او با کشوری که انتخاب کرد از روی علاقه و کاملاً حساب شده بود، اما جوزف برودسکی را میتوان از جمله تبعیدیها و مهاجران روسی به شمار آورد که آنطور که باید روسی باقی ماند. آمدن او به آمریکا آنچنان بلندنظرانه بود، که میتوان علاوه بر شور و شوق، آن را حاکی از جنبههای مثبت دانست.
چنین انعطافپذیری و جوانمردی را میتوان با واژهی جهانوطنی بیان کرد. البته شکل واقعی جهانوطنی، بیش از مکان به زمان مربوط میشود، بهویژه زمان گذشته، که به خودی خود گستردهتر از زمان حال است. این موضوع به هیچ وجه با نوستالژی در ارتباط نیست. این رابطهایست که بدون توجه به خویشتن گذشته را معیاری برای ارزیابی میشناسد، چرا که نسبت به زمان حال، گذشته نمونههای بیشتری را به ما عرضه میکند. برودسکی بارها گفته است که نباید آنطور نوشت که خوشایند معاصران باشد، بلکه ملاک پیشگاماناند. هموطنان او بر این عقیده بودند که او در دورهی خود یگانه جانشین ماندلشتام، تسوتایوا و آخماتوا بود. به گفتهی او رشد « حوزه دید » به طرز عجیبی به جدّیت، سطح توقعات و شایستگی شاعر بستگی دارد.
جوزف برودسکی از نظر من شاعری جهانی است. زیرا نمیتوانم آثارش را به زبان روسی بخوانم ( بلکه زبان اشعار او زبانی جهانی است) ، و دیگر آن که شعرهایش از شتابی فوقالعاده، موضوعهایی متنوع، روابطی فرهنگی و عملکردی عجیب برخوردار است. او بر این نکته تاکید داشت که « حرفه» ادبی ( واژهای که اغلب استفاده میکرد )، کشف قابلیت زبانی، سفر به دوردستها و سرعت بخشیدن به سفرهاست. شعر به گفتهی او، تفکری شتاب یافته است. این بهترین دلیل او برای برتری نظم نسبت به نثر بود، زیرا قافیه از نظر او از اهمیت بسزایی بر خوردار است. علاوه بر شعر، کلید موفقیت برودسکی در نثر ناشی از شتابی معنوی است که خود رمز ماندگاری اوست. در گفت و گویی با او، بنابر اظهار دوستش، زآموس هینی، بحث چنین پایان مییابد که « پرواز همواره سیر صعودی دارد و فرود امکانپذیر نیست.»
بخش وسیعی از آثار برودسکی برگرفته از عنوان اولیه یکی از شعرهای او به نام « رهنمودی برای یک مسافر» است. سختی سفرهای واقعی به سفرهای معنوی کمک میکند تا دستیابی به عزمی راسخ، هرگز فریب نخوردن و اعتراف کنایهآمیز به آسیبپذیری شخص که لازمهی رسیدن به آگاهی و درک است میسر گردد. البته در دیگر نقاط جهان، کشورهای برتری مانند روسیه، انگلستان، ایالات متحده و ایتالیا هم وجود دارند که از آثار ادبی مهمی برخوردارند. با این همه، عشق و علاقهی برودسکی به شاعران لاتین و نقاطی از روم قدیم را میتوان در برخی مقالهها و نمایشنامهی مرمر و همچنین شعرهای او به وضوح مشاهده کرد. اولین و آخرین و شاید یگانه جایگزین جهانوطنی، شهروند کشوری دیگر بودن است. طبع برودسکی از هر نظر شاهانه و باشکوه است.
زبان زادگاه برودسکی روسی بود. هر چند که آنجا دیگر روسیه نبود. شاید هیچ تصمیمی به اندازه تصمیمی که او در اواخر عمرش گرفت ( از نظر خیلیها ) چنین عجیب و از نظر شخص او نمادین نبود که بعد از فروپاشی شوروی، علیرغم بارها دعوت محترمانه ــ حتی برای دیداری کوتاه ــ راضی به برگشتن به آنجا نشد و اینچنین بخش عمدهای از سالهای آخر عمر خود را در جایی دیگر گذرانید. در آمریکا و روسیه، منشأ همهی آنچه در ذهن و قریحهاش به ظریفترین، جسورانهترین و پربارترین شکل و همچنین بهترین مسلک وجود داشت به چنان جایی بدل شد که او از روی غرور، خشم و ترس نمیتوانست و نمیخواست به آنجا باز گردد.
او دیگر از میان ما رفت تا در بزرگترین و قدرتمندترین امپراتوری سکنی گزیند. به آخرین سرمنزل. به جایی که پیشاپیش ( طی سالهای طولانی که در برابر بیماری قلبی مقاومت میکرد ) در شعرهایش با لجبازی تمام و به نحوی تأثرآور به آن پرداخته بود.
آنچه برودسکی برای ما به جا گذاشت، آثار، الگوها، معیارها و غمی سنگین است.
* برگرفته از :
Susan Sontag, Worauf es ankommt , Carl Hanser Verlag, 2001, pp 426-430.
[۱] – سازمان امنیت اتحاد جماهیر شوروی