(گزارشهاى مشاور انتخاب کتاب به ناشر)
اومبرتواکو در سالهاى دهه شصت یک رشته «پارودى» با عنوان « یادداشتهاى کمترین» براى مجله II Verri نوشت که هر ماه یکى از آنها منتشر مىشد. مجموعه این یادداشتها در ایتالیا به صورت کتاب در آمد. اما بعدها منتخبى از آنها با عنوان Pastiches et postiches ( نظیره ها و تقلیدها) زیر نظر و با مقدمه خود وى به فرانسه منتشر شد و به گفته خود او مطالبى را که فقط خواننده ایتالیایى مى توانست بفهمد از آن حذف کردند. اولین مقاله این کتاب با عنوان بالا، حاوى یازده گزارش طنزآمیز یا «پارودى» است درباره یازده کتاب مشهور که ما نیز از آن میان هفت گزارش را که براى خواننده ایرانى آشناتر است انتخاب و ترجمه کردیم.
رضا سیدحسینى
۱ – اودیسه اثر هومر
این اثر باب سلیقه من است. داستان زیبا و شورانگیز است و پرماجرا. به قدر کافى عشق در آن هست و وفادارى به همسر و جنگ و گریز زناکارانه ( شخصیت کالیپسو عالى است: یک آدمخوار واقعى)، حتى لحظه هاى «لولیتائى» در آن هست با آن «نوسیکا»ى کوچولو که نویسنده دربارهاش مىگوید:«… البته چیزى نمىگوید، اما بالاخره به هیجان مىآورد». ماجراهاى حیرت آور هم کم نیست، با غولى که فقط یک چشم وسط پیشانى دارد، آدمخواران، و حتى کمى هم «موادّ»! اما کمتر از آنچه گرفتارى قانونى داشته باشد، چون تا آنجا که مىدانم، «لوتوس»از طرف اداره مواد مخدر ممنوع نشده است. صحنه هاى پایانى با بهترین صحنه هاى «وسترن» رقابت مىکند. درگیرىها بسیار خشن است و صحنه کمان کشى به عالی ترین سبک «تعلیق و دلهره» توصیف شده است.
دیگر چه بگویم! کتاب به روانى و سرعت خوانده مىشود، برخلاف کتاب قبلى همین نویسنده که به علت اصرارش در «وحدت مکان»، سخت راکد بود و باز به سبب فراوانى زد و خوردها خسته کننده است – زیرا تازه در سومین نبرد و دهمین درگیرى است که خواننده به ساختمان اثر پى مى برد. و بعد، دیدیم که ماجراى پاتره کلس و آخیلس (اشیل)، که تا حدى هم همجنسباز است کار دستمان مى داد و ما را گرفتار دادگاه شهر«لودى» مى کرد و حال آنکه این کتاب دوم بکلى فرق دارد: همه چیز به حد کمال است، تا لحنش که آرامتر است و بعد، مونتاژ، فلاش بکها و حادثه در حادثه… خلاصه در حد عالى است و این هومر واقعاً خیلى قوى است.
گفتم که خیلى قوى است. اما نمى دانم که واقعاً همه این چیزها حاصل فکر خود اوست؟ بلى، مطمئناً، هر چه بیشتر مى نویسد بهتر مى شود و مسلماً سومین اثر او مثل توپ صدا خواهد کرد( اما آنچه مرا سر در گم مىکند – و وادارم مى کند که نظر نامساعد بدهم – مشکلاتى است که در مسئله حق مؤلف خواهیم داشت. من در این مورد با «اریک لیندر» صحبت کردم و فکر مى کنم که نخواهیم توانست به این سادگىها از عهده اش برآئیم.
اول اینکه پیدا کردن نویسنده غیر ممکن است. کسانى که او را مى شناخته اند مىگویند که بحث کردن با او درباره تغییرات کوچکى که باید در متن داده شود عذاب الیم بود، چون او مثل موش کور نزدیک بین بود. اصلاً نمى توانست دست نوشته را بخواند و آدم احساس مىکرد که آن را نمى شناسد. همه چیز را از حافظه اش مى خواند و مطمئن بود که دقیقاً آنطور نوشته باشد و ادعا مى کرد که نسخه بردار چیزهائى از خودش اضافه کرده است. اصلاً معلوم نیست که کتاب را خود او نوشته است یا نه؟
تا اینجاى کار عیبى ندارد: امروزه کار نشر به صورت هنر در آمده است و بیشتر کتابهائى که مستقیماً براى نشر داده مىشود، کارهاى تخصصى متعددى را ایجاب مىکند. اما در مورد این کتاب دوم نویسنده، ابهام هاى زیادى وجود دارد. «لیندر» معتقد است که حق التألیف آن متعلق به هومر نیست، چون که باید عده اى از شاعران آوازخوان« اتولیائى» را هم به حساب آورد که برخى از عبارات کتاب از آنها است.
به گفته یکى از نمایندگان نشر آثار ادبى در «خیوس»، حق التألیف این کتاب در واقع متعلق به شاعران آوازخوان محلى است که همه شان زیر نام هومر شعر مىسرودند، اما معلوم نیست که آنها آثار خودشان را در «انجمن مؤلفان محلى» به ثبت رسانده اند یا نه؟ برعکس، یکى از نمایندگان نشر در «ازمیر» معتقد است که همه حقوق از آن هومر است و چون او مرده است، حقوق کتاب باید به انجمن شهر داده شود. اما فقط همین یک شهر نیست که چنین ادعائى دارد و چون امکان ندارد دقیقاً تعیین کنیم که این بابا در چه تاریخى مرده است، نمى توان قانون ۴۳ را درباره امکان چاپ آثار پنجاه سال پس از مرگ مؤلفشان در مورد آن اعمال کرد. ضمناً کالینوس نامى هم ادعا مى کند که همه حقوق کتاب را خریده است، اما مى گوید کسى که مى خواهد اودیسه را چاپ کند، باید حقوق تباى نامه، فرزندان سرداران اسکندر و کوپریانوس ها را هم بخرد. گذشته از اینکه اینها چندان ارزشى ندارند، خیلى ها مى گویند که اصلاً مال هومر نیستند. تازه معلوم نیست که آنها را باید در کدام سرى چاپ کنیم. اول فکر کردم که از آریستارخوس ساموتراسى که دانشمند بزرگى است و در این کار تخصص دارد بخواهم که مقدمه اى بر آن بنویسد به امید اینکه مشکلات این مسئله را حل کند. اما دیدم که کار خراب است! او مى خواهد که داخل صفحات کتاب تعیین کند که کدامیک از عبارات اصالت دارد و کدامیک ندارد. به این ترتیب ما باید یک نسخه انتقادى منتشر کنیم و با چاپ نسخه عامه پسند خداحافظى کنیم… در این صورت بهتر است که اصلاً این کار را به عهده ریکاردى بگذاریم که بیست سال وقت مى گذارد تا یک کتاب کوچک با قیمت سرسام آور منتشر کند و نسخه اش را به عنوان بزرگداشت براى رؤساى بانکها بفرستد.
خلاصه اگر خودمان را درگیر این ماجرا کنیم، عملاً به یک کندوى زنبور عسل قضائى داخل شده ایم که سالم از آن بیرون نمى آئیم… بالاخره ممکن است «کتابهاى جیبى» بعد از سه سال آن را از شما بخرد. اما در تمام این مدت شما پول خرج کرده اید و براى پس گرفتن پولتان باید سالها صبر کنید.
من خیلى متأسفم، چون کتاب به زحمتش مى ارزد. اما ما تا این حد نمى توانیم کارآگاه بازى در بیاریم. اینست که معتقدم باید منصرف شویم.
۲ – جواهرات رازگشا و راهبه، نوشته دنى دیدرو
اعتراف مى کنم که این دو دست نوشته را حتى باز نکردم، چون معتقدم که منتقد باید بداند که چه چیزهائى را باید خواند و یا نخواند. این دیدرو را من مىشناسم. کسى است که مى خواهد یک دائرهالمعارف درست کند. (زمانى پیش ما نمونه خوانى مى کرد) و حال یک اثر عظیم نمىدانم چند جلدى در دست تألیف دارد که مسلماً هیچ وقت منتشر نخواهد شد. همه جا دنبال طراحانى مى گردد که بتوانند ساختمان داخل ساعت یا تار و پود یک نقش دوزى گوبلن را کپى کنند. و بالاخره ناشرش را ورشکسته خواهد کرد. من باورم نمى شود که چنین آدمى بتواند چیز جذابى از نوع داستانى بنویسد. مخصوصاً براى سلسله انتشاراتى از نوع مال ما که جدیت مىکنیم چیزهاى کوچک شیرینى را به خوانندگانمان بدهیم که کمى هم چاشنى هیجان داشته باشد مانند آثار رتیف دولارتون! خلاصه «هر کس به راه خود!»
۳ – ژوستین از دونایتن آلفونس فرانسوا دوساد
دستنوشته این اثر اوراق فراوانى بود که مى بایستى در طول هفته بخوانم و راستش را بگویم آن را بطور کامل نخواندم. سه جاى مختلفش را بطور تصادفى باز کردم و خواندم و خودتان مى دانید که براى چشم با تجربه همین کافیست.
خوب! بار اول به صفحاتى برخوردم که اختصاص به فلسفه طبیعت داشت، با تحلیل هائى درباره خشونت نبرد براى زندگى و بازسازى گیاهها و بحث در باب انواع حیوانات. بار دوم قریب پانزده صفحه درباره مفهوم لذت و در باب حواس و تخیل و چیزهاى دیگرى از این قبیل. بار سوم، باز هم بیست صفحه دیگر گزارشهاى مربوط به اطاعت زن و مرد از هم در کشورهاى مختلف دنیا. فکر مى کنم که همین اندازه کافیست. ما که دنبال اثر فلسفى نبودیم. خواننده امروزى سکس مىخواهد، سکس و باز هم سکس! در صورت امکان با همه متعلقاتش!
بهتر است که چاپ کتابهاى فلسفى را به عهده نشر دانشگاهى فرانسه (P. U. F.) بگذاریم.
۴ – دون کیشوت نوشته میگل دو سروانتس
این اثر که خواندنش چندان آسان هم نیست، ماجراى یک اصیل زاده و نوکرش است که در جستجوى رؤیاهاى شوالیه گرى دور دنیا به راه افتاده اند. این دون کیشوت کمى دیوانه است (شخصیت او خیلى چشمگیر است و مسلم است که سروانتس قصه گوئى بلد است) و حال آنکه نوکرش آدم ساده اى است داراى عقل سلیم که خواننده مى تواند خودش را به جاى او بگذارد. این نوکر کارش اینست که همه معتقدات و تصورات شهسوارانه اربابش را از اعتبار بیندازد. و داستان با چند حادثه شیرین و سرگرم کننده تمام مى شود. اما نظرى که من مى خواستم در اینجا بدهم هیچ ربطى به قضاوت شخصى خودم درباره اثر ندارد.
ما در سلسله انتشارات بسیار موفق و ارزان قیمت «حوادث زندگى»، با موفقیت چشمگیرى، آمادیس دو گل، افسانه جام مقدس، رمان تریستان و ایزوت، رمان تروا و ارک وانید را منتشر کرده ایم. حال لانسلو را به قلم نویسنده جوان، روبردو بورون در دست انتشار داریم که به عقیده من کتاب سال خواهد شد و حتماً جایزه رونودو را خواهد ربود چون که سخت مورد توجه هیئت داوران مردمى خواهد بود. اگر ما بیائیم و اثر سروانتس را چاپ کنیم همه زحماتى را که تا کنون کشیده ایم به هدر خواهیم داد، چون این کتاب آبروى هر آنچه را که تاکنون چاپ کرده ایم خواهد برد. من مى دانم که آزادى بیان یعنى چه و مى دانم که هر کسى حق دارد به کارهاى دیگران اعتراض کند. اما بر سر شاخ نشستن و بن بریدن کار عاقلانه اى نیست. ضمناً من معتقدم که این کتاب اثرى استثنائى است. نویسنده تازه از زندان اعمال شاقه بیرون آمده و حالش چندان سر جا نبوده است و از قرارى که شنیده ام یک دست یا پایش را هم قطع کرده اند و اصلاً حال و حوصله نوشتن چیز دیگرى را نداشته است. در هر حال من دلم نمى خواهد که بر اثر عشق به تنوع و تازگى یک رشته کارهائى را که تاکنون مردم پسند و اخلاقى و (ناگفته نماند که) بسیار سودآور بوده است زیر سؤال ببریم. ردش کنید.
۵ – در جستجوى زمان از دست رفته، نویسنده مارسل پروست
مطمئناً اثر مهمى است، شاید کمى طولانى است، اما با ارائه آن به صورت مجلدات جیبى مى توان فروش کافى داشت.
اما نه به صورتى که الان هست! توجه داشته باشید! کار ویراستارى مهمى باید انجام شود: به عنوان مثال تمام نقطه گذارى آن عوض شود. جمله ها بسیار سنگین و بلند است، بعضى از آنها یک صفحه تمام را اشغال کرده است. با یک بازنویسى مناسب باید آن جمله ها را برید به طورى که هر جمله بیشتر از دو سه سطر نباشد، و در اغلب موارد باید سر سطر رفت به این ترتیب مى توان چیزى از این متن در آورد.
اگر نویسنده موافق نباشد، حق اینست که پسش بدهیم. اثر با شکل فعلىاش – چطور بگویم؟ – نفس بر است.
۶ – محاکمه، اثر کافکا
این اثر کوچک بد نیست. نوع پلیسى است با لحظه هاى هیچکاکى: مثلاً قتل در پایان کتاب که خیلى خواننده خواهد داشت.
اما مثل اینکه نویسنده کتابش را زیر تهدید سانسور نوشته است. این اشاره هاى مبهم و نبودن اسم اشخاص و مکانها یعنى چه؟ و اصلاً قهرمان اثر را براى چه به دادگاه کشانده اند؟ با روشن کردن همه این نکات، با ذکر محل وقایع به صورت دقیق، با ذکر حوادث، و دلایل دلهره بطور مؤثر مىتوان سر و صورتى به کتاب داد.
این نویسنده هاى جوان خیال مى کنند شعر مى گویند: بجاى اینکه بگویند «آقاى فلانى در فلان جا و فلان ساعت»، مىگویند «یکنفر». خلاصه اگر بشود بازنویسى کرد بد نیست، والا باید از چاپش منصرف شد.
۷ – شب زنده دارى فینیگان ها، نوشته جیمز جویس
خواهش مىکنم به قسمت ادارى بگویند که وقتى کتابى را براى مطالعه مى فرستند دقت کنند. من کارم خواندن متون انگلیسى است و شما کتابى برایم فرستاده اید که معلوم نیست به چه زبان مسخره ای نوشته شده است. کتاب را جداگانه برایتان پس مى فرستم.