طرح مودیلیانی از آنا آخماتووا

مودیلیانی و آخماتوا در پاریس/ تامارا آیدلمن/سیما سلطانی

4 آذر 1395

در ۱۹۶۳، زمانی که دورانِ خروشچِف[۱]، دورانِ آب شدنِ یخ‌ها در اتحاد جماهیر شوروی، رو به افول می‌گذاشت، مجموعه‎ای‌ از شعرهای آنا آخماتوا تحتِ عنوانِ پرواز زمان (The Flight of Time) منتشر شد. این اثر که تمامِ نیم قرنِ دورۀ کاری شاعر را در بر می‌گرفت، البته که با شور و شوق بسیار روبرو شد و حتی موجب حیرت و شگفتیِ کسانی شد که به رغم همۀ هراس و وحشت دهه‌های اخیر، شیفتگی خود به عصر نقره‌ای شعر[۲]را از دست نداده بودند.

آخماتوای پر صلابت و با شکوه که دیگر فاقد آن اندام باریکِ زیبا بود، اینک به شخصیتی آیینی و مورد ستایش تبدیل شده بود. به رغم تمام آن سال‌های دراز که در بهترین حالت، مقاماتِ شوروی منکر وجودِ شعر او بودند، و در بدترین حالت، مانند سال ۱۹۴۶، رژیم با تمام توان ترسناک خود او را زیر منگنه و فشار گذاشته بود، شاعر بزرگ برای بسیاری از هم‌میهنان خود تجسم استقامت شعر روس بود که از آن آزمایش و محنتِ مخوف جان سالم به در برده بود. سرنوشت غم‌انگیز او ـ اعدامِ نخستین همسرش، نیکولای گومیلیوفِ[۳] (Nikolai Gumilyov) شاعر؛ امتناع او از مهاجرت؛ بلاهایی که به سر پسرش[۴] آمد، از جمله این که سه بار به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد؛ آزار و اذیتی که پس از تصمیم کمیتۀ مرکزی در مورد مجلاتِ  اِزوِزدا (Zvezda) و لنینگراد متوجه او شد؛ همۀ این‌ها از او تصویری به کلی منحصر به فرد می‌ساخت.

آخماتوا در مقامِ ملکۀ بی تاج و تختِ شعر، به نیمه الهه‌ای بدل شده بود. پرواز زمان کتاب کمیابی شد که حتی در قفسه‌های خاک‌گرفتۀ مغازه‌های شهرستان‌ها نیز دنبالش می‌گشتند، و در کتاب فروشی‌های بزرگ، در مقابلِ ارزهای معتبری که شهروندانِ معمولیِ شوروی از داد و ستد با آن‌ها ممنوع بودند، به خارجیان فروخته می‌شد.

طرح مودیلیانی از آنا آخماتووا
طرح مودیلیانی از آنا آخماتووا

به خواستِ آنا آندریونا، طرحی زیبا و استادانه که آمادئو مودیلیانی در پاریس از او کشیده بود، روی روکشِ کاغذی این کتاب کوچک و پرارزش چاپ شد، این طرح را هنرمند جوان در زمانی کشیده بود که هنوز شهرتی نداشت. آخماتوا از میان فراوان تصاویری که از او کشیده شده بود، این تصویرِ بخصوص را برای روکش کتابی برگزید که تا اندازۀ زیادی خلاصه‌ای از همۀ آثار او بود، و این انتخاب با این امر که او هرگز رابطۀ خود با مودیلیانی را جایی علنی نکرده بود، در تضاد بود. امروزه، پژوهشگران ادبی، البته بدون موفقیت، تلاش می‌کنند تا با جستجو در شعرهای اولیۀ او و کشفِ بازتابی از این رابطۀ عاشقانه، مسئله را حل کنند. تنها جایی در شعر او که از این هنرمند بزرگ نام برده شده، در پیش‌نویس شعر مشهور او، “شعر بدون قهرمان” (Poem Without a Hero) است که سال‌ها پس از مرگ او منتشر شد: “پاریس در مِهی آبی رنگ/ و شاید بارِ دیگر مودیلیانی/ که پشت سر من، بی آن که به چشم بیاید، پرسه می‌زند/ او این توانایی غم‌انگیز را دارد/ که حتی در خواب، مرا از رنج و محنت بیاکند/ و بسا مصیبت که با خود بیاورد.”

آخماتوا، اندکی پیش از مرگ، مطالبی در بارۀ مودیلیانی نوشت و آنچه را که می‌خواست از این آشنایی مطرح شود و به یاد بماند، بیان کرد.

آن طور که حالا می‌فهمم، آن چه در من که او را تحت تأثیر قرار می‌داد، توانایی من در خواندنِ ذهنِ آدم‌ها بود، قدرتی که موجب می‌شد رؤیاهای دیگران و نیز چیزهایی کوچک و کم‌اهمیت در مورد آنان را درک کنم. آنان که مرا می‌شناسند، مدت‌هاست با این خصلت خو کرده‌اند. او مرتب تکرار می‌کرد که: “ما یکدیگر را درک می‌کنیم…”و بارها گفته بود: “تو تنها کسی هستی که مرا می‌فهمی.”

شاید چیزی که هیچ یک از ما متوجه آن نبودیم این موضوع اساسی بود که: آن چه در آن زمان رخ می‌داد بخشی از دوران پیش از تاریخِ زندگی ما بود: زندگیِ کوتاه او و زندگی بسیار دراز من. نفَسِ هنر هنوز می‌بایست بدمد تا شعله درگیرد، تا لحظۀ دگردیسیِ این دو موجود، این دو زندگی فرا رسد، این تنها فروغی اندک بود، سبک، کم‌سو، لحظه‌ای پیش از سپیده‌دم. اما آینده، که سنگینیِ سایه‌اش را پیش از آن که بیاید، حس می‌کنیم، به در می‌کوبید، پشت تیر چراغ‌های خیابان کمین کرده بود، به رؤیاهایمان رسوخ می‌کرد، و ما را با پاریسِ بودلریِ خود، که جایی در همان حوالی مخفی شده بود، می‌ترساند. و همۀ چیزهای مقدس در وجود او، مودیلیانی، به سادگی در میان ملال و تیرگی می‌درخشیدند. او مثل هیچ کس دیگر نبود.

آمادئو مودیلیانی
آمادئو مودیلیانی

این که به راستی چه اتفاقی میان آن دو افتاد، قرار است که همچون رازی سربسته باقی بماند. ما می‌دانیم که آن دو نخستین بار در سال ۱۹۱۰ یکدیگر را دیدند، زمانی که آخماتوا که به تازگی با گومیلیوف ازدواج کرده بود، با همسرش وارد پاریس شد. همچنین بر اساسِ سخنان خود آندریونا در می‌یابیم که بعداً گومیلیوف مودیلیانی را “هیولای مست” خطاب کرده است، سخنی که روزنامه‌نگاران را به سوی نتیجه‌ای منطقی سوق داد. قابل قبول است که فکر کنیم گومیلیوف متوجه کشش میان همسرش و مودیلیانی شده بوده است و عمداً به دنبال ایجاد درگیری با او بود. شاید این چیزی است که واقعاً اتفاق افتاده است، اما مدرکی نیست که بتوان آن را ثابت کرد.

کاملاً قابل فهم است که ایتالیاییِ بی‌بندوبار با آن تمایل وافر به نوشیدن، گومیلیوف را خشمگین کرده باشد، کسی را که تعریفش از انسانِ خوب و کامل، انسانِ شکارچی، جنگجو و کاشف بود. از سوی دیگر، آخماتوا مجذوب مودیلیانی شده بود. به گفتۀ او، مودیلیانی پس از بازگشت به روسیه، او را نامه‌باران کرد. البته روشن نیست که تا چه حد می‌توانیم به آن چه آخماتوا اراده کرده است که پس از پنجاه سال با ما در میان نهد، اعتماد کنیم. افسوس که نامه‌های مودیلیانی به آخماتوا باقی نمانده‌اند و ظاهراً کسی هم نیست که بداند چه بر سر آن‌ها آمده است.

شاید این نامه‌ها هم همراه با طرح‌هایی که هنرمند به او داده بود در همان سال ۱۹۱۱ سوزانده شده باشند. ظاهراً ۱۶ طرح وجود داشته است، به گفتۀ آخماتوا، مودیلیانی از او خواسته بود تا او آن‌ها را به دیوار اتاقش بزند. اما هیچ یک از دیدارکنندگان پرشمارِ آخماتوا هرگز این طرح‌ها را در اتاق او ندیدند. چرا؟ شاید به این دلیل که او نمی‌خواست با نمایش آن طرح‌های برهنه، حسادت همسران و تحسین‌کنندگان خود را برانگیزاند؟ یا شاید هم آن طرح‌ها بیش از آن برایش ارزشمند بودند که بخواهد نمایششان دهد؟

یا شاید در واقع او تنها یک اثر از مودیلیانی را با خود به وطن آورد، همان که روی جلد کاغذی پرواز زمان چاپ شد. از طرفی هستند پژوهشگرانی که معتقدند مودیلیانی هیچ وقت به آخماتوا نامه ننوشت، زیرا او اصولاً از نامه‌نگاری بیزار بود و این را همه می‌دانستند. اگر یک چیز باشد که ما بتوانیم از آن کم و بیش اطمینان داشته باشیم، این است که آخماتوا یک بار دیگر در سال ۱۹۱۱ به پاریس بازگشت و این بار گومیلیوف با او نبود، و در طول این سفر او زمانی طولانی را با مودیلیانی گذراند. همچنین می‌توانیم اطمینان داشته باشیم که این زمان، طلوع عصری جدید بود. همان طور که آخماتوا خود می‌نویسد:

مارک شاگال[۵] در این زمان دیگر وِیتبِسک،[۶] زادگاه شگفت‌انگیز خود را به پاریس آورده بود، و چارلی چاپلین که هنوز ستاره نبود، در هیئت جوانی گمنام در بلوارهای پاریس پرسه می‌زد. “سینمای صامت[۷]” (آن طور که در آن زمان می‌گفتند) هنوز با فصاحتِ تمام، ساکت بود. “و در شمال دور” … در روسیه، لئو تولستوی، وروبل، و وِرا کومیزاچفسکایا درگذشته بودند، سمبولیست‌ها با شرایطی بحرانی دست به گریبان بودند، و الکساندِر بلوک پیش‌گویی کرده بود که: “شما بچه‌ها، اگر فقط از سرما و تیرگیِ روزهایی که در پیش است، خبر داشتید …”  سه غولی که اینک قرن بیستم به آنان تکیه کرده است، پروست، جویس و کافکا، اگرچه در آن زمان حضور داشتند، اما هنوز اسطوره نشده بودند.

در آن زمان، هیچ کس از تأثیری که آن مرد و زنِ هنوز گمنام بر فرهنگ قرن بیستم می‌گذاشتند، خبر نداشت، مرد و زنی که پرسه‌زنان در باغ‌های لوکزامبورگ می‌گشتند و روی نیمکت‌های همگانی می‌نشستند (زیرا مودیلیانی پولی برای اجارۀ صندلی راحتی نداشت و لابد مایل نبود از جیب آخماتوا که در آن زمان به مراتب وضع بهتری داشت، خرج کند).

امروزه معلوم شده است که می‌توان با اطمینان گفت که در سال ۱۹۱۱ مودیلیانی به راستی شماری تصویر از آخماتوا کشیده است، و این که رابطۀ آنان – آن‌طور که آخماتوا فروتنانه آن را توصیف می‌کند- محدود به قدم زدن در پارک و از بر خواندنِ شعرهای وِرلِن[۸] برای یکدیگر نبوده است.

آنا آخماتووا
آنا آخماتووا

در سال ۱۹۹۳، یکی از دوستانِ مودیلیانی، آثاری از وی را در ونیز به نمایش گذاشت. و در آن جا شخصی ایتالیایی، متخصص زبان و ادبیات اسلاو، به بررسی دوازده تصویر از زنی برهنه پرداخت و سپس مدعی شد که: “این آخماتوا است!”

با این همه هنوز به روشنی برای ما روشن نیست که به راستی این دو نفر چه جایگاهی برای یکدیگر داشته‌اند؟ چرا آخماتوا پنجاه سال بعد طرح مودیلیانی را برای روی جلد کتابش انتخاب کرد؟ آیا به این دلیل بود که او هرگز هنرمندِ رمانتیک را از یاد نبرده بود؟ آیا به این دلیل بود که در این زمان او دیگر ارزش حقیقیِ نبوغ مودیلیانی را درک کرده بود؟ آیا به این دلیل بود که آن طرحِ بخصوص، نمادی از جوانیِ از دست رفتۀ او بود؟ چگونه می‌توان پاسخ این سؤالات را یافت؟

و آیا مودیلیانی هم غالباً به دلداده روس خود فکر می‌کرده است؟ او پس از سال ۱۹۱۱ دیگر نامه‌ای به وی ننوشت، اگر اصلاً نامه‌ای نوشته باشد. هنرمند مدت زیادی زنده نبود، او زندگیِ غم‌انگیز و دشواری داشت. چقدر وسوسه‌برانگیز است که بپذیریم این دو نابغه یکدیگر را کشف کرده بودند و این که این رابطه، تبدیل به هستۀ مرکزی و قلب زندگی هر یک از آنان شده بود. اما به نظر می‌رسد که رخدادهای اصلی زندگیِ مودیلیانی و نیز آخماتوا، برخوردهایی متفاوت و موقعیت‌هایی غیر آن را در بر گرفت.

با این همه ما هنوز روی جلد کاغذیِ کتاب پرواز زمان، همان تصویری از شاعر را می‌بینیم که به دست خلاق مودیلیانی طراحی شده است.

[۱] . خروشچِف، ۱۸۹۴ تا ۱۹۷۱؛ رهبر شوروی بعد از استالین بود که  در کنگرۀ بیستم جنایات استالین را محکوم کرد. او خود در ۱۹۶۴ توسط کمیتۀ مرکزی حزب برکنار شد و برژنف جانشین او گشت. (مترجم)

[۲] . عصر نقره‌ای شعر، اصطلاحی است مربوط به روسیه که دهۀ آخر قرن نوزدهم و دو یا سه دهۀ اوایل قرن بیستم را در بر می گیرد، در مقابل اصطلاح عصر طلایی که نیمۀ نخست قرن نوزدهم را شامل می‌شود. (مترجم)

[۳] . او در ۱۹۲۱ به اتهام ضد انقلاب بودن دستگیر و اعدام شد. (مترجم)

[۴] . لِف گومیلیوف، از پانزده سالگی به زندان افتاد و تبعید شد و در تبعید به پژوهش و دانش روی کرد و در رشتۀ خویش متخصص شد. او زبان فارسی آموخت وبسیاری از اشعار فارسی را به روسی برگرداند. کتاب وی با نام کشف خزرستان با ترجمۀ ایرج کابلی در ایران منتشر شده است. (مترجم)

[۵] . مارک شاگال (Mark Chagall)، ۱۸۸۷ تا ۱۹۸۵؛ نقاش مشهور فرانسوی- روس از پیشروان هنر مدرن محسوب می‌شود. (مترجم)

[۶] . ویتبسک (Vitebsk) شهری در بلاروس و زادگاه مارک شاگال است که بسیاری از آثار او ریشه در فرهنگ آن جا دارد. (مترجم)

[۷] . Great Mute ظاهراً منظور سینمای صامت است. (مترجم)

[۸] . پل-ماری ورلن (Verlaine) شاعر سمبولیست فرانسوی. ۱۸۴۴ تا ۱۸۹۶. (مترجم)