نخستین گامهای ادبی هر نویسنده همیشه «نظام هنری قاعدهمندی» دارد. این قواعد، نانوشته باقی ماندهاند و ضمن آنکه با گذشت زمان دچار دگرگونی میشوند و بخشی از فرهنگ ادبی هر دوره و زمانه به شمار میآیند، ولی به هر حال بازتابدهنده و تعیینکننده ساختار زندگی ادبی هنرمند هستند. موفقیت یا عدم موفقیت گامهای نخستین، بعدها ممکن است در زندگی نامه هنری نویسنده نقشی کاملاً بیاهمیت داشته باشد. تطابق یا عدم تطابق گامهای نخستین با عرف رایج هنری و جنبههای «آیینی» و قراردادی آن، بیانگر شیوه نگرش و عملکردی است که نویسنده نوپا، آگاهانه یا غریزی، برای خود برگزیده است و ویژگیهای شخصیت فرهنگی او را بازتاب میدهد که به طور عمده در آینده نیز بدون تغییر باقی میمانند.
در نوشتههای مربوط به زندگینامه مارینا تسوتایوا، داستان گامهای آغازین معمولاً بر روایت خود نویسنده استوار است که در جستار قهرمان کار (۱۹۲۵) نقل شده است:
«نخستین کتاب من، آلبوم شامگاهی، هنگامی چاپ شد که ۱۷ سال داشتم:
شعرهای ۱۵، ۱۶ و ۱۷ سالگی. این کتاب را به دلیلهایی جدا از ادبیات، ولی نزدیک به شعر، چاپ کردم: به جای نامه به شخصی که راهی جز این برای برقراری ارتباط با او نبود. این شروع برای من اهمیت تعیینکنندهای داشت و پس از آن نیز هیچگاه یک ادیب از من ساخته نشد.»
در آن هنگام که این سطور نوشته میشد، تسوتایوا به خوبی غیرعادی بودن شروع خود را از دید عرف موجود دریافته بود، ولی غیرادبی بودن انگیزه او از آفرینش این نخستین اثر ادبی (که در اینجا بر آن تأکید شده است)، تنها جنبهای غیرمستفیم از این شروع غیرعادی به شمار میآید. عامل مهمتر در عبارات بعدی آشکار میشود:
«چاپ کتاب در آن زمان آسان بود: گردآوری شعرها، بردن آنها به چاپخانه، انتخاب ظاهر کتاب، پرداخت صورتحساب؛ و تمام. من هم که یک دختر دبیرستانی کلاس هفتم بودم، بدون اینکه چیزی به کسی بگویم، همین کار را انجام دادم.»
ولی این داستان ظاهراً بیمنظور درباره روابط کاری و داد و ستد نویسنده تازهکار و چاپخانه، در حقیقت وسیلهای است برای پوشاندن مهمترین جنبه غیرعادی نخستین گام ادبی: نبود هرگونه الگو و نقطه اتکاء در روابط ادبی، که پیش از این به انگیزههای صرفاً شخصی از چاپ کتاب شعر نسبت داده شده بود.
شکی نیست که انتشار کتاب، از جمله مجموعههای شعری، به حساب نویسنده، در اوایل سده بیستم بسیار رایج بود. ولی این کاری بود که فقط آماتورها و ادیبان خانگی به آن دست میزدند، یعنی کسانی که ادعایی برای جلب مخاطب گسترده و بیرون از حوزه کمشمار دوستان و آشنایان خود نداشتند. برای شاعری که جایگاه کاملاً متفاوتی در ادبیات معاصر برای خود قائل بود، حکایت آنکه نخستین کتابش را به خرج خود چاپ کرده است، نوعی حالت ستیزهجویی را القاء میکند که با حال و هوای جستار «قهرمان کار» نیز همخوانی دارد (تسوتایوا این جستار را به والری بریوسوف، قانونگذار قواعد ادبی آن زمان، تقدیم کرده بود). شاید ذکر سن نویسنده قدری این ستیزهجویی را ملایمتر کرده بود: چاپ کتاب به خرج خود در آن سن کم، بسیار غریب مینمود و گواهی بود بر خواست و انگیزههای کمنظیر «دختر دبیرستانی کلاس هفتم». البته تسوتایوا ضمن حکایت ماجرای انتشار آلبوم شامگاهی در مورد نکته مهمی سکوت میکند؛ آلبوم شامگاهی نه تنها نخستین کتاب شعر او، بلکه کلاً نخستین جلوه ظهور شعرهای او به صورت چاپ شده بود.
«چاپ کتاب در آن زمان آسان بود»، ولی آغاز فعالیت ادبی با چاپ بیمقدمه کتاب، مرسوم نبود. این راه باز، مطلوب آماتورهایی بود که راه دیگری برای به چاپ رساندن شعرهای خود نمیدیدند. برای کسانی که انگیزه و هدفهای دیگری داشتند، نقطه آغاز معمول، چاپ شعر در مجلات و گاهنامههایی بود که نام شاعر نوپا را با یکی از محفلها و محورها و گروهبندیهای ادبی پیوند میزد. چنین «پیوند»ی لزوماً ریشه در گرایشهای زیباشناختی یا عقیدتی نداشت و ممکن بود از انگیزههای صرفاً جاهطلبانه و پراگماتیستی سرچشمه گیرد: تنوع و تکثر موجود در زندگی ادبی آن زمانه به گونهای بود که شاعر تازهکار با نزدیک شدن به یکی از گروهها، بخت بیشتری برای «به چشم آمدن» پیدا میکرد. برای یافتن یا تشکلیل دادن گروه و محفل نیز نویسنده میبایست پیش از انتشار نخستین آثار، روابط ادبی برای خود دست و پا میکرد. پس از چاپ اشعار در مجلات هم، هنگامی که کار به انتشار کتاب میرسید، کتاب معمولاً مُهری از فلان گروه را بر خود داشت؛ در قالب نام ناشر. تسوتایوا این رسم را نیز نادیده گرفته بود.
بدین شکل، نبودِ هیچگونه مطلب چاپ شده پیش از انتشار کتاب، و نبودِ هیچگونه حمایتی از سوی محافل ادبی، گامهای نخستین تسوتایوا را به آغاز راه آماتورها نزدیک میساخت (همانگونه که بعدها مشخص شد، او به آسانی میتوانست هر دو این «نبود»ها را از پیش رو بردارد). حجم خیرهکننده آلبوم شامگاهی نیز شباهت کتاب تسوتایوا را با آثار آماتوری کامل میکند: صد و یازده شعر! مسئله فقط در شمار زیاد شعرها نیست؛ این رقم فقط نشانگر اصلی است که در تنظیم مجموعه اشعار به کار رفته بود. نویسنده نوجوان آشکارا تمایل نداشت شعرهایش را دستچین کند و این اصل را جایگزین اصل «گزینش» کرده بود که تا حد امکان تصویر کاملتر و جامعتری از تجربههای شاعری خود ارائه کند: یعنی همان اصلی که برای شاعران آماتور کاملاً طبیعی مینماید.
باید این آغاز شعری غریب «دختر دبیرستانی کلاس هفتم» را به بیآلایشی مطلق ادبی او نسبت داد یا به جاهطلبی بیش از اندازه او؟ خود تسوتایوا در آن زمان چه تصوری از این اقدام خود داشت؟ این اقدام با چه رویدادها و تجاربی همراه شده بود؟
در تفسیری که تسوتایوا در سال ۱۹۲۵ برای انتشار نخستین مجموعه اشعارش ارائه داد (به جای نامه به شخصی که راهی جز این برای برقراری ارتباط با او نبود)، فقط از محرّک نهایی برای چاپ کتاب سخن به میان آمده است. جزئیات احساسات متقابل تسوتایوای نوجوان با ولادیمیر نیلِندِر[۱] (که در سال ۱۹۱۰ در حادثهای درگذشت)، زیاد روشن نیست، ولی بدون شک تأثیر بسیار مهمی در روح و روان او گذاشته و ردّ عمیق آن در صفحات آلبوم شامگاهی باقی مانده است. بنابراین هیچ نکته غیرقابل قبولی در گفته تسوتایوا درباره علل چاپ کتاب وجود ندارد. ولی به هر حال این سخنان فقط انگیزه نهایی شاعر را برای این اقدام روشن میسازند، و شاید منشأ نام آن را، ولی هیچ توضیحی در مورد کتاب و ساختار، یا نحوه انتشار آن ارائه نمیکنند.
حتی همان اطلاعات اندکی که درباره زندگی ادبی «پیش از نخستین انتشار» تسوتایوا در دست است، از فراوانی شعرهای زودهنگام او حکایت دارد. تسوتایوا بعدها اظهار داشت که از شش سالگی شعر میگفته است. ولی حتی بدون این گفته نیز تکنیکی که در شعرهای این مجموعه نخست به نمایش درآمده بود، نشان میداد که او از مدتها پیش به فوت و فن سرودن شعر آشناست. شمار شعرهای گرد آمده در دو مجموعه نیمه کودکانه نیز شگفتآور است؛ حدود ۲۵۰ شعر. در این زمینه تسوتایوا در میان همدورههای ادبی خود رقیبی نمیشناسد، زیرا هیچ یک از آنان چنین مجموعه عظیمی از شعرهای اولیه خود را برای مقایسه باقی نگذاشت.
شواهد موجود درباره نوشتههای تسوتایوا پیش از انتشار آلبوم شامگاهی، کمشمار، ولی کاملا دقیق هستند. در سالهای ۱۹۰۶ – ۱۹۰۷ داستان چهارمیها را نوشت. در سالهای ۱۹۰۸ – ۱۹۰۹ نمایشنامه عقاب کوچولو ادمون روستان را ترجمه کرد. در ۱۹۰۸ زندگینامه خود را نوشت و آن را برای خواندن در اختیار آشنایان نزدیک خود گذاشت. علاوه بر اینها، درباره دفترهای پرشماری که از کودکی خاطراتش را در آنها مینوشت، اطلاعاتی در دست است. یکی از منابع مهم برای شناخت ویژگیهای علایق و رشد درونی تسوتایوای نوجوان، نامههای سال ۱۹۰۸ او به پیوتر یورکِویچ (برادر بزرگتر دوست دبیرستانی او) هستند. این نامهها از یک سو به واسطه سبک مشخص و آزموده نویسنده آنها (که البته گاه نشانی از کلیشههای زبانی خاص آن دوره برخود دارند)، واز سوی دیگر به علت علاقه آشکار به مسائل ادب معاصر قابل تأملند. ضمن آنکه این نامهها گویای غرق شدن تسوتایوای نوجوان در روحیات انقلابی هستند، روحیاتی که در او به شکلی فردی و غیرمتعارف رشد میکنند. نابترین سطور نامهها به مضمون «انتظار انقلاب» اختصاص دارند. ولی بسط و توسعه این مضمون در یکی از همین نامههای مارینای شانزده ساله، به واسطه روند غیرقابل پیشبینی افکار نویسنده که به نتایج بسیار غیرمنتظرهای میانجامد، خواننده را به شگفت میآورد:
«آن «یک چیزی»که درفضا موج میزند، مرا شاد میکند. فقط نمیتوانم و جرئت باورآن را ندارم که این «یک چیز» به راستی محقق خواهد شد. نه، اعتصاب نه، بلکه آمادگی نبرد که حتی در بهترین افراد نیز خفته است، عطش سخنان مخوف و کارهای بزرگ.
دیگر جرقهای در مردم باقی نمانده است، آنان خستهاند، خرد شدهاند، و من باور ندارم که این افراد معمولی و قانع، بتوانند انقلاب را احیا کنند. اینان قادر نیستند، آه نه! […] میتوان با روحیه گرفتن از خواندهها و اندیشهها به مبارزه پرداخت (از هیچ آرمان اقتصادی و مارکسیستهای فعلی نمیتوان روحیه گرفت)، میتوان با روحیه گرفتن از آرزو به مبارزه پرداخت، آرزویی با زیبایی فوق بشری، آرزوی آزادی دستنیافتنی، فقط دستنیافتنی!
زیبایی و آزادی همان زن مرمرینی است که عشاق پیش پای او میمیرند. آزادی همان ابر زرینی است که راهی جز آرزو برای دست یافتن به آن وجود ندارد، آرزویی که تمام روح و جان را مشتعل میسازد و تمام زندگی را بر باد میدهد. باری، مبارزه؛ من در لحظات شور و جوشش، برای آزادی دستنیافتنی، و زیباییِ غیردنیایی مبارزه خواهم کرد. نه برای مردم، نه برای اکثریتی که جاهل، ابله و همیشه ناحق است. این نظریهای است که همواره میتوان به آن تکیه کرد و هرگز اشتباه نمیکند: طرف اقلیت را گرفتن، اقلیتی که از سوی اکثریت زیر فشار است. حرکت در خلاف جهت: این است شعار من! خواهید پرسید علیه چه؟ علیه بتپرستی در زمان نخستین مسیحیان، علیه آیین کاتولیک هنگامی که به مذهب غالب تبدیل شد و به واسطه خادمان حریص و فاسد و حقیر خود به پستی گرایید، علیه جمهوری به سود ناپلئون، علیه ناپلئون به سود جمهوری، علیه سرمایهداری و به نام سوسیالیسم (نه، نه «به نام» سوسیالیسم، بلکه برای آرزو، آرزوی خود، با پوشش سوسیالیسم)، علیه سوسیالیسم هنگامی که محقق شود، علیه، علیه، علیه!
هیچ چیز واقعی وجود ندارد که ارزش داشته باشد انسان برای آن مبارزه کند، که ارزش داشته باشد انسان برای آن بمیرد. سود! چه دنائتی! لذت توأم با سود، اظهار فضل آلمانی، آمیختن با مردم… افتضاح، پستی، حقارت!
مردن برای … قانون اساسی روسیه! هاهاها! البته با شکوه به نظر میرسد. وقتی من در پی آتش پرومته هستم مردهشو قانون اساسی را ببرد. خواهید گفت: «این کلمات زیادی پرطنین هستند.» بگذار پرطنین باشند. کلمات زیبا و پرطنین بیانگر اندیشههای جسورانه و پرطنین هستند. من بیاندازه کلمات را دوست دارم، ظاهرشان را، آوایشان را، دگرگونیهایشان را، و تغییرناپذیرهایشان را، چراکه کلمه همه چیز است؟ به خاطر کلام آزاد جوردانو برونوها مُردند، آواکوم کهن کیش مُرد، به خاطر کلام آزاد، به خاطر گسترهها، به خاطر آوای کلمه «آزادی»، آنان به خاطر اینها مردند.
کلام آزاد! چه طنینی دارد!»
اظهارنظر پایانی درباره عشق به کلمات (که نه با موضوع مورد بحث ارتباط مستقیم دارد و نه با مطالب پیش از آن)، عشق به ظاهر، آوا، دگرگونیها و تغییرناپذیریهای آنها، شاید عمیقترین و شخصیترین بخش این نوشته باشد که در بقیه موارد، بیشتر به بازگویی کلیشههای مطبوعاتی آن زمان (از جمله کلیشههای عارفان انقلابی) اختصاص یافته است. مضمون انتظار برای دگرگونیهای انقلابی و شرکت در «مبارزه» که در آغاز مطرح شد، بلافاصله جنبهای نیچهای و نئورمانتیک به خود میگیرد: «مبارزه» تبدیل به اقدامی برای محک و تأیید وجود خویشتن و شیوهای برای «بودن» خویش میشود و هرگونه ارتباط خود را با تکالیف اجتماعی از دست میدهد. از آن گذشته، شرط لازم برای «مبارزه»، آگاهی از دستنیافتنی بودنِ هدف آن است، زیرا «هیچ چیز واقعی وجود ندارد که ارزش داشته باشد برای آن مبارزه کرد، که ارزش داشته باشد برای آن مُرد». و دقیقاً پس از همین برهان، چرخش قاطعی در موضوع به وجود میآید: تنها واقعیتی که توجه نویسنده را به خود جلب میکند، کلمه است، «کلمات زیبا و پرطنین» که بیانگر «اندیشههای جسورانه و پرطنین» هستند. از قرار معلوم، بهترین انسانها برای کلام و برای «آوا»ی آنها مبارزه کردهاند و نه برای ماهیت هدفی که کلام معین میکند.
این نوشته ممکن بود بچگانه و کتابی خوانده شود و توجه هیچ کس را برنینگیزد، ولی مسئله آن است که مضمونهای اصلی آن بعداً نیز بارها در اندیشهها و جهانبینی بلوغ یافته تسوتایوا تکرار شد. دقیقاً به همین علت است که شیوه تفکر و استدلال نویسنده شانزده ساله نامه نیز نباید از نظر دور بماند: اندیشه رمانتیک درباره جریان زندگی همچون حرکت پیوسته و جهتدار به سوی هدفی دستنیافتنی (زیرا دستیافتنیها ارزش حرکت و تلاش ندارند)، نقطه تقابلی برای خود پیدا میکند: پذیرش «کلام» (یا حتی آوای کلام)، به عنوان چیزی که هدفی عالی در آن نهفته است، به عنوان یک ارزش بینیاز از همه چیز، که همه کاستیهای زندگی جهان را جبران میکند و کمالی را که زندگی به خودی خود فاقد آن است، به تصویر میکشد. قطعه ارائه شده از نامه تسوتایوا به یورکِویچ، زایش مفهومی را به ما نشان میدهد که در اندیشه و تحلیلهای تسوتایوا از خویشتن، از اوان جوانی تا پایان زندگی، به انگیزه خلاق و هنری و نتایج آن نسبت داده میشود. ولی تسوتایوا از اعتراف به عشق خودجوش به واژهها تا تأیید هنر کلام به عنوان حوزه دغدغههای اساسی زندگی، هنوز مسیری طولانی و پرپیچ و خم در پیش رو داشت.
بخش اعظم شعرهای آلبوم شامگاهی در سال ۱۹۰۹ و نیمه نخست سال ۱۹۱۰ نوشته شد. در اینجا باید جداگانه به یکی از گرایشها و تأثیر پذیرفتنیهای موجود در این اشعار اشاره کرد که به شکل مستقیم در «تقدیمنامه» کتاب بازتاب یافته است و سمت و سوی معینی به ذهن و اندیشه خواننده میدهد. تسوتایوا نخستین کتاب شعر خود را به «یاد و خاطره گرامی ماریا باشکیرتسف»[۲] تقدیم کرده است.
«دفتر خاطرات» ماری باشکیرتسف در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم آنچنان در روسیه محبوبیت داشت که آشنایی زودهنگام تسوتایوا با آن کاملاً طبیعی به نظر میرسد، هرچند سندی برای اثبات این موضوع در دست نیست. در میان ادیبانی که نامشان که در نامههای تسوتایوا در سالهای ۱۹۰۸ – ۱۹۱۰ آمده است، نام باشکیرتسف دیده نمیشود. ضمن آنکه در خود شعرهای آلبوم شامگاهی که پراز اشارههای صریح یا غیرمستقیم به کتابهای مورد علاقه تسوتایوا هستند، نشانهای از باشکیرتسف به چشم نمیخورد. تنها استثنا سانت[۳] آغازین مجموعه با عنوان «دیدار» است که خارج از فصلبندیهای کتاب قرار گرفته و تقریباً به تقدیمنامه چسبیده است و به واسطه موضوع و محتوای خود (دختر درگذشتهای که پیش چشم نویسنده ظاهر میشود) ارتباطی میان نویسنده و مخاطب تقدیمنامه برقرار میسازد. ساختار و فصلبندی مجموعه نیز که به تقلید از «دفتر خاطرات» باشکیرتسف انجام شده است ارتباط با مضمون «تقدیمنامه» را محکمتر میکند: سه بخش «کودکی»، «عشق»، «فقط سایهها» چارچوبی را میسازند که تسوتایوا روایت اتوبیوگرافیک خود را در آن میگنجاند. نویسنده نه این واقعیت را پنهان میکند که شعرهای مجموعه بر اساس تاریخ سروده شدنشان پشت سر هم قرار نگرفتهاند، نه از این بابت نگرانی به دل راه میدهد: تسوتایوا هنوز ترتیب زمانی واقعی سروده شدن شعرها را شرط لازم و کافی برای تنظیم ساختار، مجموعه نمیدانست و سبکِ «دفتر خاطراتی»، تنها سبکِ «دفتر خاطراتی»، تنها به عنوان گام جدیدی برای فصلبندی و ترکیب مجموعه توجه او را به خود جلب میکرد.
ولی در چه هنگام فکر انتشار چنین مجموعهای در سر تسوتایوا شکل گرفت؟ در چه هنگام شخصیت و «دفتر خاطرات» باشکیرتسف در کانون اندیشههای هنری مارینا جای گرفتند؟
در این زمینه فقط اشارهای غیرمستقیم یافته شده است. نخستین اشاره به نام باشکیرتسف در خاطرات خواهر مارینا، به سال ۱۹۱۰ مربوط میشود، یعنی آن هنگام که مارینا اندوه جدایی از نیلندر را تجربه میکرد. بر اساس این خاطرات، در بهار همان سال خواهران تسوتایوا با نقاشی به نام لِوی آشنا میشوند که زمانی در پاریس با باشکیرتسف آشنایی داشت. خواهر تسوتایوا همچنین به مکاتبهای اشاره میکند که مارینا در آن زمان با مادر ماری باشکیرتسف انجام داد. به عبارت دیگر، دقیقاً در نیمه نخست سال ۱۹۱۰ باشکیرتسف به تدریج اندیشه تسوتایوا را فرا میگیرد و اگرچه به دشواری میتوان گفت که «دفتر خاطرات» باشکیرتسف تا آن زمان برای تسوتایوا کاملا ناشناخته بوده است، ولی در این دوره است که خواندن این اثر و اندیشه درباره آن، واکنش هنری تسوتایوا را برمیانگیزد و محرکی برای ابراز وجود به او میدهند.
این پایه و زمینه بسیار مطلوب از آب درآمد. تأثرات جدایی از نیلندر (که دستکم در اشعار تسوتایوا تا پاییز ۱۹۱۰ ادامه داشت) به کندوکاو در درون خویش و در احساسات خویش میانجامد و برخوردن به نمونه نیرومندی از همین کندوکاو خویشتن در «دفتر خاطرات» باشکیرتسف، سرنخی به دست مارینا میدهد. نیازی که او از مدتها پیش به تبدیل احساسات روزمرهاش به کلام در خود احساس میکرد، در قالب این «دفتر خاطرات» توجیه و مبنای جدیدی پیدا میکند. معلوم میشود همه ماجراهایی که در زندگی هر انسان منفرد رخ میدهد میتواند مورد توجه کل بشریت قرار گیرد: «… این موضوع همیشه جالب توجه است: زندگی زنان که روز به روز بدون هیچ آب و تابی نوشته شود». اگر چنین باشد، پس میتوان، و حتی باید، زندگی شخصی را هر چه کاملتر به تصویر کشید و نگران تفاوت موجود در مقیاسهای «شخصی و خصوصی» و «جهانی و فراگیر» یا «خانگی» و «اجتماعی» نبود، زیرا زندگی شخصی و انفرادی همه اینها را در خود جای میدهد و به همین دلیل ارزشمند است.
این شور و حال است که طرح چنین مجموعه شعر گستردهای را پدید میآورد. این طرح ظاهراً هنگام سفر تابستانی به آلمان در ۱۹۱۰ نضج میگیرد و اوایل پاییز همان سال شکل نهایی خود را پیدا میکند. آناستاسیا تسوتایوا اطمینان دارد که خواهرش میتوانست کتاب شعر خود را به انتشارات موساگت یا اسکورپیون[۴] بسپارد، ولی «مایل نبود هیچ نظارتی بر او اعمال شود». به راستی نیز ارتباطات ادبی تسوتایوا، به لطف آشنایی با اِلیس[۵] و نیلندر، این امکان را به او میداد تا کتاب شعر خود را به یکی از ناشران مدرنیست پیشنهاد کند؛ مارینا همچنین میتوانست از طریق آنان برخی از شعرهای خود را در مطبوعات به چاپ برساند. ولی هر یک از ناشران، اگر هم اصولاً با چاپ کتاب موافقت میکرد، مجموعه کاملاً متفاوتی از مارینا درخواست میکرد که با آنچه او در ذهن میدید، اختلاف اساسی داشت. نظارت از جانب ناشر احتمالاً پیش از هر چیز در کاهش حتمی حجم کتاب نمود مییافت، یعنی در گزینش و دستچین کردن اشعار، و این با طرحی که تسوتایوا در سر داشت، همخوانی پیدا نمیکرد. به بیان دیگر، چاپ کتاب مورد نظر مارینا با هزینه شخصی، اصولاً تنها راه چاپ چنین مجموعهای بود.
این مسئله که تسوتایوا پیگیری دقیق طرح شخصی خود را بر چاپ نخستین کتاب با مهر ناشری معتبر (که از نظر ادبی وزن و اعتبار بیشتری برای او به همراه میآورد) ترجیح داد، نکات مهمی را در مورد نویسنده نوپا آشکار میسازد. تسوتایوا ظاهراً هیچ به پیامدهای نادیده گرفتن رسم و عرف ادبیات جدی (و شباهت یافتن کتابش به ادبیات آماتوری) نیندیشیده بود. او به آن میاندیشید که چگونه به روشنی اشاره کند پاجای پا چه کسی میگذارد و سانت «دیدار» درباره ارتباط پنهان او و نویسنده «دفتر خاطرات» مشهور، میبایست نشانگر این راه محتوم و از پیش تعیین شده باشد و نه نشانگر گزینش اشعار.
تسوتایوا با در پیش گرفتن این خطمشی، میتوانست برای آمادهسازی «آلبوم شامگاهی» هیچ گونه گزینشی در شعرهای خود اعمال نکند: ارزش مجموعه در یکپارچگی و جامع بودن روایت او بود و نه در بعضی اشعار خاص. ولی با این حال، او به دلایل محدودیتهای فنی چاپخانه (یا محدودیتهای مالی) ناگزیر شد برخی شعرهای خود را از مجموعه کنار بگذارد.
شاید دقیقاً به همین علت که تسوتایوا هنگام آمادهسازی «آلبوم شامگاهی» با محدودیت حجم کتاب روبهرو بود، پس از انتشار کتاب و سر شوق آمدن از اظهارنظرهای مثبت درباره آن، بلافاصله به فکر چاپ کتاب دوّم افتاد که از نظر ساختار، بسیار به کتاب نخست شبیه بود و از نظر تاریخ سروده شدن اشعار، با آن تداخل داشت: فانوس جادویی (۱۹۱۲). تسوتایوا به شعرهایی که به آلبوم شامگاهی راه نیافته بودند، شعرهایی را افزود که در فاصله یکسال و اندی پس از چاپ نخستین کتاب سروده بود و باز مجموعه را به ۳ بخش تقسیم کرد. این بار او بخشهای کتاب را با ظرافت طبع بیشتری نامگذاری کرد: «کوچولوها»، «بچهها بزرگ میشوند» و «مایه شادی نیستند»، ولی چارچوب «دفتر خاطراتی» مجموعه همچنان رعایت شد و با روی هم گذاشتن بخشهای دو کتاب مراحل و دورههای موجود در آنها با هم همخوانی پیدا میکنند. این امر نشانه آن بود که مجموعه جدید بیش از آنکه ادامه کتاب پیشین باشد، مکمل آن است، یعنی برخی از حلقههای زنجیره خاطرات را که در کتاب اول غایب بودند، احیا میکند و در عین حال، شامل برخی شعرهای تکراری نیز هست. تسوتایوا بعدها، در سال ۱۹۲۲، در مورد دو کتاب شعر نخستین خود اظهار داشت: «از نظر حال و هوا، یک کتاب هستند.»
این یگانگی دو کتاب، یک نمود دیگر – از نوع ساختاری و ترکیببندی – نیز داشت. اگر آلبوم شامگاهی با تقدیمنامهای به باشکیرتسف و سانت «دیدارِ»چسبیده به آن آغاز میشد، ولی در فانوس جادویی، تسوتایوا حسن نظر خودرا به الگوی باشکیرتسف، در آخرین شعر کتاب اظهار میدارد: در شعر «به دادستانهای ادبی». او در اینجا نه تنها پیروی از الگوی باشکیرتسف را بروز میدهد، بلکه واژههای خود را برای بیان آن حال و هوایی مییابد که هم به او و هم به باشکیرتسف شور و الهام بخشیده بود. این شعر را میتوان نخستین تجربه شعر دکلمهوار در زندگی ادبی تسوتایوا قلمداد کرد:
همه چیز آب میشود تا مردم
همچون شمع و برفی آب شده فراموششان کنند؟
آیا باید در آینده فقط مشتی خاک
زیر صلیب گور بود؟ نمیخواهم!
هر لحظه از درد به خود میپیچم،
و باز به نقطه نخست بازمیگردم:
مردن برای همیشه! مگر برای این
سرنوشت قدرت درک به من داده است؟
شامگاهان در اتاق بچه، کنار عروسکها،
تار عنکبوتی را در مرغزار،
روح زنی محکوم را فقط با نگاه …
همه چیز و همه کس را دریافتن و غم خوردن!
برای آن (نیرو در واگویههاست)
هر چیز عزیزی را تسلیم دادگاه میکنم
تا جوانی را تا ابد حفظ کنم،
جوانی پرتب و تابم را.[۶]
کافیست دستکم چند قطعه از «دفتر خاطرات» باشکیرتسف را با این شعر مقایسه کنیم تا دریابیم که تسوتایوا آگاهانه به همصدایی با او میپردازد. «دروغ و ریا برای چه؟ بله، بدون تردید خواسته من – ولی نه امیدم – آن است که به هر قیمتی شده در جهان باقی بمانم». این کلمات که آغازگر مقدمه «دفتر خاطرات» هستند (باشکیرتسف این مقدمه را شش ماه پیش از مرگ نوشته بود)، هنوز در گوش بسیاری از خوانندگان نسل تسوتایوا طنین داشتند. در آخرین بخش مقدمه نیز باشکیرتسف از آزارندهترین احساسات تلخی که به دلش میآمد سخن میگوید:
«پس از مرگ من، کشوهای مرا زیر و رو میکنند، این دفتر خاطرات را مییابند، خانوادهام آن را میخواند و خیلی زود هیچ از من باقی نخواهد ماند، هیچ، هیچ، هیچ! این همان چیزی است که همیشه مرا به وحشت میانداخت! زیستن، این قدر جاهطلبی داشتن، رنج بردن، گریستن، مبارزه کردن، و در پایان: فراموشی … فراموشی، گویی هیچ گاه وجود نداشتهای …»
یادداشت دیگری از «دفتر خاطرات» که دیرتر از مقدمه نوشته شده نیز از احساسات مشابهی حکایت دارد:
«می دانیم که همه خواهیم مرد و هیچ کس را از آن گریزی نیست، ولی باز هم آنقدر قوت قلب داریم تا با این تهدید مخوف همیشگی زندگی کنیم!
آیا این ترس از پایان مطلق و توقف ناگهانی حیات نیست که مردم را به سوی آن سوق میدهد تا حتما چیزی پس از خود به جا بگذارند؟ بله، کسانی که حتمی بودن پایان را دریافتهاند از آن میترسند و میخواهند از خودشان بیشتر عمر کنند.
آیا این غریزه دلیل اثبات آن نیست که فناناپذیری وجود دارد؛ یا دستکم دلیل آنکه ما تشنه آن هستیم؟»
بدین گونه، شعر «به دادستانهای ادبی» با تعبیر و برداشت تسوتایوا از مضمونهای باشکیرتسف، نخستین تجربه نگرش فلسفی او را در زمینه «عشق به کلام» به خوانندگان ارائه میکند. مفهومی که تسوتایوای نوجوان از آفرینش هنری برداشت کرده بود چنین است: زندگی نویسنده، با در نظر گرفتن جمیع احساسات و تأثرات او، بدان علت روی کاغذ میهنری برداشت کرده بود چنین است: زندگی نویسنده، با در نظر گرفتن جمیع احساسات و تأثرات او، بدان علت روی کاغذ میآید که این برای نویسنده راهی است به سوی گریز از «مردن برای همیشه». اندیشه چنین مرگی برای نویسنده از آن رو غیرقابل تحمل است که «سرنوشت، قدرت درک به او داده است»، یعنی از آن رو که نویسنده این توانایی و استعداد انسانی خود را گونهای استثنا میبیند؛ و در پایان، نویسنده بیباکانه «هر چیز عزیزی» را تسلیم دادگاه مخاطبان میکند، زیرا فقط «واگویهها» (یعنی چیزی که اظهار شده و قابلیت خوانده شدن پیدا کرده است) نیروی غلبه بر فراموشی دارند، همان فراموشی که جوانی نویسنده ممکن است با فرارسیدن مرحله جدیدی از زندگی او به آن دچار شود.
اگر شعر نام و عنوان نداشت، شاید محتوا و مفهوم آن به همین جا ختم میشد. ولی عنوان، علاوه بر محتوای نظری و جهانبینانه، جنبه بحث و مناظره نیز به آن میدهد و خواننده را به آن جوّ فرهنگی و ادبی ارجاع میدهد که نخستین کتابهای تسوتایوا در آن خوانده و ارزیابی میشدند.
****
[۱] . ولادیمیر نیلِندِر (۱۸۸۳ – ۱۹۱۰) مترجم و متخصص زبانها و ادبیات باستان؛ دوست دوره نوجوانی خواهران تسوتایوا. بخشی از شعرهای نخستین مارینا تسوتایوا به او تقدیم شدهاند.
[۲] . ماری باشکیرتسف (نام روسی: ماریا باشکیر تسِوا)، نقاش و خاطرهنویس روس که از کودکی در فرانسه و ایتالیا میزیست. عمده شهرتش به خاطر دفتر خاطراتی است که از ۱۳ سالگی مینوشت و چند سال پس از مرگ زودهنگامش در ۲۴ سالگی منتشر شد.
[۳] . سانت از قالبهای شعری رایج در اروپاست که از ۱۴ سطر (دو بند ۴ سطری و دو بند ۳ سطری تشکیل میشود.
[۴] . «موساگت» (از نامهای آپولون به معنی حامی الهههای هنر) و «اسکورپیون» (کژدم) از مشهورترین ناشران ااوایل قرن بیستم روسیه بودند که بیشتر به چاپ آثار سمبولیستها میپرداختند.
[۵] . اِلیس (نام مستعار لِف لِوُویچ کابیلینسکی) شاعری که موجب نخستین آشنایی تسوتایوا با محفل شاعران سمبولیست روسیه شد.
[۶] . این شعر به طور خصوصی به والری پریوسوف، رهبر سمبولیستهای روسیه در آغاز قرن بیستم و سردبیر مجله وِسی (معادل میزان، ترازو) تقدیم شده بود.