سیمون‌ وایل/سوزان‌ سانتاگ‌/ ترجمۀ نوشین‌ مهاجرین‌

28 فروردین 1396
سیمون وایل
سیمون وایل

 

قهرمانان‌ فرهنگی‌ تمدن‌ لیبرال‌ بورژوای‌ ما ضد آزادی‌ و ضد بورژوازی‌ هستند. آنها نویسندگان‌ ملال‌آور، عقده‌ای‌ و بی‌ادبی‌ هستند که‌ اثرگذارند، نه‌ فقط‌ با آن‌ لحن‌ مقتدرانه‌ و اعتبار شخصی‌شان‌ و یا با تب‌ و تاب‌ خردمندانه‌شان‌، بلکه‌ با آن‌ احساس‌ شخصی‌ تند به‌ شدت‌ افراطی‌ روشنفکرانه‌، افرادی‌ ریاکار، هیجان‌زده‌ و ویرانگر خویشتن‌اند. اینها نویسندگانی‌اند که‌ وظیفه‌ دارند بر این‌ عصر فرهیخته‌ ترسناکی‌ که‌ ما در آن‌ زندگی‌ می‌کنیم‌ شهادت‌ دهند. قطعاً دوره‌های‌ زمانی‌ مشخصی‌ در طول‌ تاریخ‌ به‌وجود می‌آیند که‌ آنقدر پیچیده‌اند، و از تناقضات‌ تاریخی‌ و تجربه‌های‌ روشنفکری‌ چنان‌ کر شده‌اند که‌ صدای‌ خرد را نمی‌شنوند  ( و در آنها )  عقلانیت‌ تبدیل‌ به‌ مصالحه‌، گریز یا تجاهل‌ می‌شود. عصر ما دوره‌ای‌ است‌ که‌ آگاهانه‌ در سلامت‌ است‌ اما فقط‌ به‌ واقعیت‌ بیمار اعتقاد دارد. حقایقی‌ که‌ ما به‌ آنها احترام‌ می‌گذاریم‌، زاده‌ی‌ پریشانی‌ و غمزدگی‌ است‌. ما حقیقتی‌ را که‌ نویسنده‌ بدون‌ هیچ‌ رنجی‌ آن‌ را به‌ دست‌ آورده‌، ترجیحاً با استاندارد حقیقتی‌ عینی‌، که‌ کلمات‌ آن‌ نویسنده‌ مطابق‌ با آن‌ است‌، می‌سنجیم‌. هر یک‌ از حقایق‌ ما باید یک‌ شهید داشته‌ باشد.

آنچه‌ که‌ گوته‌ی‌ با تجربه‌ را از کلایستِ جوان‌ رماند ناخوشی‌، عصبیت‌، حس‌ بیمارگونه‌ و غوطه‌‎وری‌ عظیم‌ در رنج‌ و محنتی‌ بود که‌ نمایشنامه‌ها و داستان‌های‌ کلایست‌ از آن‌ مایه‌ گرفته‌ بود؛ و ما امروز به‌ آن‌ بها می‌دهیم‌. امروز کارهای‌ کلایستْ لذت‌بخش‌ و بیشترِ کارهای‌ گوته‌ کسالت‌آور است‌. به‌ همین‌ گونه‌ قدرت‌ و نفوذ برخی‌ نویسندگان‌ مانند کیرکگارد، نیچه‌، داستایوسکی‌، کافکا، بودلر، رمبو، ژنه‌ و سیمون‌ وایل‌ نیز دقیقاً به‌ سبب‌ وجود حس‌ بیمارگونگی‌ است‌. این‌ بیمارگونگیْ جزیی‌ از لحنشان‌ است‌ و چیزی‌ که‌ عقیده‌شان‌ را بر دوش‌ می‌کشد.

شاید دوره‌های‌ مشخصی‌ پیش‌ می‌آید که‌ در آنها آنقدر که‌ به‌ تعمیق‌ در حس‌ واقعیت‌ و گستردگی‌ تخیل‌ نیاز است‌ به‌ دانستن‌ حقیقت‌ نیازی‌ نیست‌. من‌ به‌ شخصه‌ شک‌ ندارم‌ که‌ نظرگاه‌ سالم‌ دنیا نظرگاهی‌ واقعی‌ است‌. اما آیا چیزی‌ که‌ همواره‌ خواسته‌ شده‌ حقیقت‌ است‌؟ نیاز به‌ حقیقت‌ بیشتر از نیاز به‌ آسودگی‌ پایدار نیست‌. فکری‌ که‌ شامل‌ یک‌ تصویر معوج‌ است‌، ممکن‌ است‌ که‌ زور و روشنفکری‌ای‌ بیش‌ از حقیقت‌ نداشته‌ باشد ولی‌ شاید بتواند به‌ نیازهای‌ روح‌، که‌ متفاوت‌ است‌، بهتر خدمت‌ کند. حقیقت‌ تعادل‌ است‌ اما ضد آن‌، که‌ نامتعادل‌ است‌، شاید دروغین‌ نباشد.

من‌ قصد تقبیح‌ یا رسوا کردن‌ یک‌ مد را ندارم‌، بلکه‌ می‌خواهم‌ انگیزه‌ای‌ را که‌ در پشت‌ ذائقه‌ی‌ معاصر درباره‌ افراط‌ در هنر و تفکر است‌ عیان‌ سازم‌. چیزی‌ که‌ ضرورت‌ دارد این‌ است‌ که‌ ما ریاکار و متظاهر نباشیم‌، و بدانیم‌ که‌ چرا نویسندگانی‌ مانند سیمون‌ وایل‌ را تحسین‌ می‌کنیم‌ و کارشان‌ را می‌خوانیم‌. برایم‌ باور نکردنی‌ است‌ که‌ فقط‌ چند نفر از آن‌ ده‌هزار مخاطبی‌ که‌ با چاپ‌ کتاب‌ها و مقالاتش‌ بدست‌ آورده‌، واقعاً با ایده‌های‌ او همسو باشند. توافق‌ و سهیم‌ شدن‌ با نگرانی‌ و عشق‌ بی‌سرانجام‌ سیمون‌ وایل‌، با کلیسای‌ کاتولیک‌ یا ایده‌های‌ عرفانی‌ غیرالهی‌ او و یا حمایت‌ از عقاید او درباره‌ی‌ انکار جسم‌، یا هم‌ رأی‌ بودن‌ با او در بیزاری‌ و کینه‌ی‌ طوفان‌برانگیز و ناخوشایند از تمدن‌ روم‌ و یهود ضرورت‌ ندارد. همین‌طور در باب‌ کیرکگارد و نیچه‌؛ بسیاری‌ از تحسین‌‎کنندگان‌ امروزشان‌ نمی‌توانند از ایده‌های‌ آنها سر درآورند. ما نوشته‌های‌ نویسندگانی‌ با چنین‌ اصالت‌ شخصی‌ را می‌خوانیم‌؛ زیرا خود مثال‌ بارز جدیّت‌ و تمایل‌ آشکار به‌ فدا کردن‌ خود در راه‌ حقیقت‌ ــ و فقط‌ برای‌ یک‌ تکه‌ کوچک‌ و گاه‌ داغدار از این‌ حقیقت‌ ــ در جهت‌ اقتدار شخصی‌شان‌ هستند. همان‌طور که‌ آلکیبیادس‌[۱] پس‌ از مرگ‌ سقراطْ ناتوان‌ و ناامید از تغییر در زندگی‌ خویش‌، اما پرجنبش‌ و پر از عشق‌ بود. بدین‌ ترتیب‌ خواننده‌ی‌ حساس‌ مدرن‌ احترامش‌ را به‌ آن‌ درجه‌ از واقعیت‌ روحانی‌ به‌ جا آورد که‌ نمی‌توانست‌ از آن‌ خودش‌ باشد.

بعضی‌ از زندگی‌ها سزاوار تقلید و سرمشق‌اند و برخی‌ نه‌؛ زندگی‌های‌ نمونه‌ آنهایی‌ هستند که‌ ما را به‌ تقلید دعوت‌ می‌کنند و یا آنهایی‌ که‌ ما به‌ آنها از فاصله‌ و همراه‌ باحسی‌ از اشمئزاز، ترحم‌ و یا حرمت‌ می‌نگریم‌. به‌ طور کلی‌ تفاوتی‌ میان‌ قهرمان‌ و قدیس‌ وجود دارد (اگر بشود این‌ اصطلاح‌ را از دید زیباشناسی‌ نه‌ از دید مذهبی‌ به‌ کار برد). نمونه‌ی‌ یک‌ زندگی‌ اغراق‌آمیز و سرشار از خود تحریفی‌ ــ مانند کلایست‌، کیرکگارد ــ زندگی‌ سیمون‌ وایل‌ است‌. من‌ به‌ ریاضت‌کشی‌ متعصبانه‌ی‌ سیمون‌ وایل‌ در زندگیش‌ فکر می‌کنم‌؛ انزجارش‌ از لذت‌ و شادی‌، حرکت‌ سیاسی‌ و در عین‌ حال‌ نجیبانه‌اش‌ و نمی‌خواهم‌ آن‌ صمیمیت‌ و دست‌ و پا چلفتی‌ بودن‌ فیزیکی‌اش‌ را جدا کنم‌، در حالی‌ که‌ منکر رفتار خودمانی‌ و صمیمانه‌ او، ظاهر خشن‌ و زمختش‌، میگرن‌ و مرض‌ سل‌ او نیز نیستم‌. اگر کسی‌ عاشق‌ زندگی‌ باشد آرزو ندارد که‌ اعتقاد او را به‌ شهادت‌ تقلید کند و آن‌ را برای‌ فرزندش‌ یا هر کس‌ دیگری‌ که‌ دوست‌ دارد آرزو کند. ما تا حدی‌ عاشق‌ جدی‌ بودن‌ هستیم‌. همان‌ گونه‌ که‌ زندگی‌ را دوست‌ داریم‌ با قوت‌ بخشیدن‌ از آن‌ جان‌ می‌گیریم‌. برای‌ احترام‌ به‌ چنین‌ حیاتی‌ حضور رازی‌ در دنیا را می‌ پذیریم‌؛ رازی‌ که‌ دقیقاً چیزی‌ است‌ که‌ تصاحب‌ قطعی‌ حقیقت‌، حقیقت‌ عینی‌، را انکار می‌کند. در این‌ شرایط‌ همه‌ی‌ حقایق‌ صوری‌اند و برخی‌ چیزها (البته‌ نه‌ همه‌) نیز تحریف‌ حقیقت‌اند، برخی‌ (البته‌ نه‌ همه‌) جنون‌اند، برخی‌ (البته‌ نه‌ همه‌) بیماری‌اند و برخی‌ (البته‌ نه‌ همه‌) انکارها در زندگی‌ حقیقت‌بخشند و موجد عقلانیت‌، سلامت‌ و غنی‌بخش‌ حیات‌.

 

  • به نقل از کاروان شماره یک/ ویژه سانتاگ

[۱]  ـ سردار آتنی‌، دارای‌ صفاتی‌ عالی‌ و در عین‌ حال‌ خودپسند (۴۰۴ ـ ۴۰۵ ق‌ م‌). وی‌ شاگرد محبوب‌ سقراط‌ بود.