گفتگو با مارگارت آتوود/اِد فین/ ترجمه سیما سلطانی

24 مهر 1396
مارگارت آتوود و کیتی پترسون در جنگل نورد مارکا ـ نروژ
مارگارت آتوود و کیتی پترسون در جنگل نورد مارکا ـ نروژ

داستان‌نویسیِ تغییرات آب و هوا،[۱] می‌تواند به ژانری ملال‌آور تبدیل شود. داستان‌پردازان بدشان نمی‌آید که از تغییرات آب و هوا، کسب و کاری عبوس بسازند و با تازشِ شوم مرگ، ویرانی، زیر آب بردنِ آثار تاریخی و گرسنگی دادن به کودکان عامه‌پسندش کنند. مارگارت اتوود استثنایی مشهود است، به نحوی از پسِ ماجرا برآمده است که هم این عناصر رایج را در آن بگنجاند، هم شوخ طبعی سرد و نشاطِ گستاخانه را، و این هر دو را بیشتر سرگرم‌کننده و باورپذیر کند. کتابِ سه‌گانه یا تریلوژی او (MaddAddam) در انتظار سیل است، اما خالی از امید هم نیست.

سبکِ عمیقاً ادیبانۀ اتوود، با تمرکز بر انسان، به موضوعات زیست‌محیطی و آیندۀ زمین می‌پردازد. این سبک، ژانرِ تغییرات آب و هوایی را با دیدی خوش‌بینانه‌تر به نمایش می‌گذارد، دیدی که در آن از مسابقۀ ملامت کردن و مقصر قلمداد کردنِ دیگران، و نیز درگیریِ “می‌کنند؟ نمی‌کنند؟” بر سر انتشار گازهای گلخانه‌ای خبری نیست. واکنش او روشن و کوبنده است: زمین در حال دگرگونی است. ما برای فهم این که چگونه با دگرگونی همراه شویم و خود به تغییر تن دهیم، به آفرینندگی، بلندپروازی و چندتایی داستان تازۀ اثرگذار نیازمندیم.

در ماه نوامبر، من و همکارانم از اتوود دعوت کردیم تا به دانشگاه ایالتیِ آریزونا بیاید و به راه‌اندازی پروژه‌ای جدید به نام “تخیل و ابتکارِ عمل در چشم‌اندازِ آب و هوا[۲]” که در بارۀ چالش‌هایی از همین نوع است، یاری دهد. (خبر: دانشگاه ایالتی آریزونا با Slate and New America in Future Tense شریک است.) الهام‌بخشِ گفتگو، این ایده بود که با واکنشِ مؤثر نشان دادن به این سخن اتوود که “همه چیز تغییر می‌کند” نتیجه‌ای بهتر از پرداختن به باتری‌ها و لامپ‌های پیشرفته (هرچند آن‎ها نیز لازم هستند) حاصل خواهیم کرد. برای این که از عهدۀ این چالش برآییم، لازم است با گستره‌ای وسیع‌تر به معنای انسان بیندیشیم، معنای انسان در عصری که دیگر هیچ گوشه و کنجی از جهان، از فرمانِ او خارج نیست.

شما نخستین نویسنده‌ای بودید که در پاییز گذشته اثر خود را به پروژۀ کتابخانۀ آینده (Future Library) تحویل دادید- و تا سال ۲۱۱۴ هیچ کس قادر به خواندن آن قصه نخواهد بود.   

پروژه کتابخانۀ آینده، ابداعِ هنرمندی مفهومی[۳] به نام کِیتی پَترسون[۴] بود. کتابخانۀ اسلو در نروژ که فضایی جدید می‌سازد و خواستار کاری ویژه بود، از او طرحی خواسته بود. پیشنهاد وی کتابخانۀ آینده بود. بر اساس این طرح، در نروژ جنگلی کاشته شد که صد سال خواهد بالید. در طول این صد سال، سالی یک نویسنده دعوت خواهد شد تا نوشته‌ای را در داخل جعبه‌ای مهر و موم شده، به کتابخانۀ آینده هدیه کند. این نوشته می‌تواند تنها یک کلمه باشد. می‌تواند شعری باشد. می‌تواند قصه‌ای باشد. می‌تواند داستان بلندی باشد. می‌تواند نوشته‌ای غیرداستانی باشد. تنها دو شرط وجود دارد: یک، تصویر نباشد. دو، هیچ کس از آن چه در داخل جعبه است، آگاه نشود.

این جعبه‌ها در اتاقی مخصوص ـ اتاق کتابخانۀ آینده ـ قرار می‌گیرند و مردم می‌توانند به داخل اتاق بروند و عنوان‌ها و نام نویسنده‌ها را ببینند و حدس بزنند که داخل جعبه‌ها چیست. در این مدت درخت‌های جنگل بزرگ خواهند شد، در پایان صد سال، همۀ جعبه‌ها باز می‌شوند و به تعداد لازم از درختان جنگل بریده خواهد شد تا برای چاپ کتاب‌های کتابخانۀ آینده کاغذ تهیه شود. در آن وقت، از عمر کتابِ کسی که نخستین جعبه را در اتاق گذاشته است، صد سال می‌گذرد. عمر کتاب آخرین کسی که جعبه‌اش را در اتاق قرار داده‌اند، یک سال است. به این ترتیب سلسله‌ای به دست خواهد آمد از همۀ چیزهایی که در طول صد سال، نویسندگان مناسب دانسته‌اند تا با آیندگان در میان بگذارند.

مارگارت آتوود ـ 1994 عکس از: ژیل کرمنتز
مارگارت آتوود ـ ۱۹۹۴ عکس از: ژیل کرمنتز

هیئت گزینش در صورت لزوم، به تجدید خود دست می‌زند، و افرادی که در آن آخرین هیئت خواهند بود، هنوز نه خودشان و نه پدر و مادرهایشان به دنیا نیامده‌اند. آخرین نویسندگان نیز نه خودشان و نه پدر و مادرهایشان هنوز متولد نشده‌اند، این است که این ماجرا تا حدودی ناشناخته است. پروژه به گونه‌ای است که یا مجبورید به آن بی‌درنگ بله بگویید، زیرا تخیل شما را در چنگ می‌گیرد، یا به آن بی‌درنگ نه خواهید گفت زیرا قادر نیستید هدف از نوشتن چیزی را درک کنید که در طول زندگی شما منتشر نخواهد شد.

تصور می‌کنم من از آن‌ها هستم که به آن بی‌درنگ بله بگویم، بخشی به این دلیل که من عادت دارم به چیزهایی بیندیشم که در آینده ساخته می‌شوند. نیز به این دلیل که من جزو آن دسته کودکانی بودم که در حیاط‌پشتی خانه، شیشه‌های کوچک را با چیزی در داخلشان، خاک می‌کردم. این هم چیزی مثل همان است. شما امید دارید که کسی، زمانی در آینده آن را بیابد و بازش کند. نامه‌ای به آینده است. در واقع شبیه هر کتابی است که همین امروز بنویسیدش، زیرا زمانی که کتاب خوانده می‌شود همیشه با زمانی که نویسنده آن را نوشته متفاوت است. در این مورد، تنها طول زمان است که فرق دارد و بسیار طولانی‌تر است.

خیلی خوشحالم که از واژۀ امید استفاده کردید. آیا شما به آینده امیدوارید؟

پروژۀ کتابخانه‌ی آینده به خودی خود مایۀ امیدواری است، زیرا یک، شما فرض را بر این می‌گیرید که صد سال بعد مردمی وجود خواهند داشت، که خود امید بزرگی است. دو، شما فرض می‌کنید که جنگل‌ها رشد خواهند کرد. فرض می‌کنید که کتابخانه همچنان بر جای خود باقی خواهد ماند. فرض می‌کنید مردم هنوز قادرند بخوانند و این که آن‌ها هنوز به خواندن علاقه‌مندند. همه این‌ها بسیار امیدبخش است. این خود تأییدی است بر اندیشۀ اعتماد به آینده.

من فکر می کنم که امید، یکی از آن چند چیزی است که داخلِ جعبه ابزارِ انسان قرار دارد. امید امری فطری است، مگر این که کسی دچار افسردگی بالینی باشد. حتی در آن صورت هم وضعیت را جوری تعریف می‌کنیم که انگار خدشه‌ای به امیدِ فرد وارد شده است. از این منظر همۀ ما امیدواریم. اسکار وایلد در بارۀ ازدواج دوم چه می‌گفت – پیروزیِ امید بر تجربه. خیلی شیطان بود.

شما ژانرِ تغییرات آب و هوا را چه می‌نامید، داستان علمی یا داستان فکری، بیشتر آثار شما آینده‌ای را تصویر می‌کنند که بسیاری از ما خواهانِ آن نیستیم. آیا شما داستان را راهی برای تأثیر گذاشتن بر تغییرات جهان می‌بینید، بخصوص در بارۀ تغییرات آب و هوا؟ 

فکر می‌کنم نام تغییرات آب و هوا بر آن گذاشتن، محدود کردن آن است. ترجیح می‌دهم آن را تغییر در همه چیز بنامم، زیرا وقتی مردم به تغییرات آب و هوا فکر می‌کنند، تصور می‌کنند شاید باران بیشتری ببارد یا چیزی مثل آن. اما این تغییر بسیار گسترده‌تر از آن است، زیرا وقتی الگوها را تغییر می‌دهید، الگوی این که کجا ببارد و چقدر ببارد و کجا نبارد، در واقع همه چیز را تحت تأثیر قرار داده‌اید. شما بر آن چه می‌توانید در آن جا برویانید تأثیر می‌گذارید. بر امکان زیستن در آن جا تأثیر می‌گذارید. بر همۀ گونه‌های گیاهی که در حال حاضر در آن جا هستند، تأثیر می‌گذارید، زیرا زندگی ما بسیار وابسته به آب است. ما وابسته به آب و اکسیژن هستیم.

چیز دیگری که به راستی باید نگرانش باشیم، از بین بردنِ اقیانوس‌هاست، زیرا اگر چنین کنیم، ذخیرۀ عظیم اکسیژن ما از بین خواهد رفت، و ما با نفسی به شماره افتاده به سوی مرگ خواهیم رفت.

مارگارت آتوود ، عکاس شلی گریمسون، 1970
مارگارت آتوود ، عکاس شلی گریمسون، ۱۹۷۰

نوشتن داستانِ نفس‌گیری که هیچ جز تغییر آب و هوا در آن نباشد، کار بیخودی است، زیرا رمان‌ همیشه در بارۀ آدم‌ها است، حتی وقتی به نظر می‌رسد که در بارۀ خرگوش‌ها یا ربات‌ها نوشته شده است. آن وقت هم در واقع باز در بارۀ آدم‌ها است، زیرا ما آدم هستیم و این قصۀ آدم‌هاست که ما می‌نویسیم.

باید انسان‌ها را در قلب تغییر نشان دهید، باید مردم را در حال دست و پنجه نرم کردن با تغییر نشان دهید، در غیر این صورت تغییر باید در زمینۀ داستان حضور داشته باشد. در کتاب سه گانۀ MaddAddam به ندرت نامی از “تغییر آب و هوا” برده می‌شود، اما همه چیز از پیش تغییر کرده است. برای نمونه، در کتاب اول، The World of Jimmy که دنبالۀ آن را در Oryx و Crake، می‌خوانیم، پیش از بزرگ شدن جیمی است که توفان‌های سواحل شرقی ایالات متحده رخ داده‌اند، در بالای سواحل شرقی البته، زیرا من دوست دارم که همه چیز در بوستون یا پیرامون آن اتفاق بیفتد. بوستون زیبا و هموار است، و وقتی دریا بالا می‌آید بخشی از آن زیر آب می‌رود. این‌همه در زمینه می‌آید و شکل خطابه‌ای را ندارد که گویی چشم در چشم مخاطب خوانده می‌شود.

وقتی داستان به آینده مربوط است، باز هم شما درگیر همان چیزهایی هستید که هنگام نوشتنِ داستان تاریخی با آن‌ها دست و پنجه نرم می‌کنید. با این تفاوت که در داستان تاریخی، مستندات بیشتری دارید، و در عین حال می‌دانید که خوانندگان آماده‌اند که همۀ جزئیات داستان را بررسی کنند. اگر در رنگِ لباس‌زیرِ هنری هشتم هم اشتباه کنید، به دردسر افتاده‌اید.

بخصوص اگر خود هنری مچتان را بگیرد.

بله، اگر هنری بفهمد که به کل آزرده می‌شود. من در مورد این چیزها مشکل‌پسندم، و اگر چیزی را به آینده ببرم، باید با همۀ چیزهای دیگری که در آن جا هستند، همخوانی داشته باشد و نیز باید باورپذیر باشد. باید بتواند در زندگی واقعی هم اتفاق بیفتد.

مارگارت آتوود به همراه برادر و خواهرش،1954
مارگارت آتوود به همراه برادر و خواهرش،۱۹۵۴

بسیار کنجکاوم بدانم که شما چگونه علم را با داستان‌پردازی در هم می‌آمیزید. چگونه علم را در رمان‌های شگفت‌انگیزتان جا می‌دهید؟

علم جدا از انسان‌ها وجود ندارد. علم یکی از چیزهایی است که ما درست کرده‌ایم، ما همواره به شکلی به علم و تکنولوژی پرداخته‌ایم. گیاهان دارویی سنتی- روزی روزگاری کسی آن‌ها را امتحان کرده است. کسی دریافته است که برای خوردن این یا آن گیاه، می‌بایست آن را بپزد در غیر این صورت سمی خواهد بود. شخص دیگری گیاهی سمی را امتحان کرده و با خود فکر کرده است که چطور است قدری از آن را یواشکی در چایی دشمن بریزد، یا نوک پیکان خود را به آن آغشته کند؟ این‌ها همه علم هستند، منظورم از علم همان تجربه است. علم ملاحظۀ نتیجه‌ها است. علم تلاش برای انجام کار به شیوه‌ای متفاوت است، و از همان زمان که شروع به ساخت نوک پیکان و نوک نیزه کردیم تکنولوژی با ما بوده است. بزرگ‌ترین تکنولوژی ابداعی ما از آغاز تا امروز، زبان فصیح و گرامر دست‌ساز است. این اختراع است که به ما امکان می‌دهد که چیزی را در دوردست، در آینده یا در گذشته تصور کنیم.

علم جایی در آن بالاها نیست. علم یکی از چیزهایی است که انسان وقتی در تقابل و تعامل با جهان قرار می‌گیرد، به ساخت آن دست می‌زند. ساختن “علم” سخت نیست. سخت نیست کارهایی را که انجام می‌دهیم به داخل کتاب‌ها ببریم. در آینده، شما یا من در هر حال، از چیزهایی استفاده می‌کنیم که پیش از این در بارۀ آن‌ها کار کرده‌ایم، و قبلاَ به نوعی آن‌ها را تجربه کرده‌ایم، و آن‌ها به واقعیات آینده تبدیل شده‌اند، در حالی که در حال حاضر فقط در آزمایشگاهی وجود دارند. همه چیز با سرعت در حال تغییر است، هنگامی که من Orys  و Crake  را در سال‌های ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳ می‌نوشتم، از موضوعاتی استفاده کردم که در آن زمان نظریه بودند، همان‌ها حالا به واقعیت پیوسته‌اند. از طرفی، بعضی چیزها که در کتاب گذاشتم، هنوز اختراع نشده و به بازار نیامده بودند. در کتاب نخست، اگرچه تلفن همراه هست، ولی هنوز خبری از ابر[۵] نیست. در کتاب دوم و سوم، مردم از پیش، با انواع جاسوسیِ سایبری آشنا هستند و وجود آن را مسلم فرض می‌کنند، چیزی که ما حالا می‌دانیم که در جریان است. برای مثال، باغبان‌های خدا (The God’s Gardeners) از تلفن همراه و کامپیوتر استفاده نمی‌کنند، زیرا همان طور که خود به درستی می‌گویند هر چیزی که شما می‌بینیدش، آن هم شما را خواهد دید.

مارگارت آتوود ، عکاس جان ریوز، 1970
مارگارت آتوود ، عکاس جان ریوز، ۱۹۷۰

شبیه همان است. مغز شما را به کار می‌گیرد و پژوهش پیش می‌رود، که اگر به دنبال چیز خاصی باشید، آن قدرها هم سخت نیست. این روش فکر کردن، برای من که در میان دانشمندان بزرگ شده‌ام و نه در میان رمان‌نویسان، روشِ غریبی نیست.

برای انجام این پژوهش ها بیشتر از کتاب ها استفاده می کنید، یا مجلات، اینترنت، یا از متخصصان …؟  

چگونه به چیزی پی می‌برم؟ تعدادی مجلۀ “علم به زبان سادۀ”[۶] بسیار روان وجود دارد. منظورم از علم به زبان ساده این است که این مجلات عکس‌های زیبایی دارند، و برای فهمشان لازم نیست از ریاضی استفاده کنم. برای مثال: Scientific American و Discover و . New Scientist اگر احساس کنم که چیزی را باید درست و حسابی بفهمم، از متخصصی در همان زمینه سؤال می‌کنم. گاه چیزی را از توییتر می‌پرسم. مثلاً یک بار از توییتر پرسیدم: اگر همۀ مردم جهان بمیرند، اثر متانِ حاصل از پوسیدگیِ اجساد بر جو چقدر است؟ پاسخی که از متخصصان گرفتم این بود. “ناچیز.”

پیشتر امید را از ابزارهای مهم داخلِ جعبه‌ابزارِ انسان دانستید. در بارۀ خیال چه می‌گویید؟ آیا کارکرد خیال هم مانند امید است؟ تعریف شما از خیال چیست و چقدر آن را در کار خود دخیل می‌دانید؟   

تصور می‌کنم توانایی ما برای نمادین فکر کردن و نیز ترسیم کردن آینده از دیگر امور سرشتیِ ماست. بدیهی است شمار زیادی از حیوانات در توانایی ترسیم کردن آینده در این توانایی با ما سهیم هستند. بالاترین ردۀ زنجیرۀ غذایی- همۀ آن‌ها آشکارا برنامه‌ریزی می کنند. حتی با حیوانات دیگر برای رسیدن به هدف خود همکاری می‌کنند. برای نمونه، زاغ‌ها از هوش قابل توجهی برخوردارند. اما توانایی تخیلِ چیزی که نمی‌توانید آن را ببینید و حتی ممکن است اصلاَ وجود نداشته باشد، فکر می‌کنم که احتمالاً –همیشه مجبورم از واژۀ احتمالاً استفاده کنم- منحصر به فرد است.

نویسندگان دیگر و شیوۀ نگرش و اندیشیدنشان در بارۀ آینده تا چه حد الهام بخش شما هستند؟

پاسخ به این سؤال همیشه سخت است، زیرا نویسندگان بسیاری در این باره می‌نویسند. بگذارید این جوری بگوییم که تودۀ درهم جوشی از نویسندگان هستند که در بارۀ آینده سخن می‌گویند، برخی از آن‌ها از دور خارجند، به خاطرِ آن پایان‌های عجیب و غریب. من فکر می‌کنم برخی از آن‌ها، احتمالاً به کل در اشتباهند، آن که آن‌ها می‌گویند نخواهد شد، زیرا آن‌ها در محاسبۀ خود طبیعت انسان را از قلم انداخته‌اند. به اندازۀ کافی و اساسی شکسپیر نخوانده‌اند. مردم گاه به ممکن‌ها، از روی خیالبافیِ صرف نگاه می‌کنند.

مارگارت آتوود، آبشار نیاگارا ، 1954
مارگارت آتوود، آبشار نیاگارا ، ۱۹۵۴

برای مثال، فکر می‌کنم منجمد کردن یکی از آن طرح‌هایی است که بعید است در طول زمان نتیجۀ درستی از آن بیرون بیاید، بخصوص اگر وارث زنده‌ای که اموال شما را به ارث می‌برد، دوشاخۀ دستگاه انجماد شما را از پریز بیرون بکشد. انگیزه برای چنین کاری می‌تواند بسیار بسیار قوی باشد. محرکِ دیگر می‌تواند این باشد که شما در یکی از این دستگاه‌های انجماد باشید و پذیره‌نویسی ته بکشد – اگر مشتری به اندازۀ کافی نباشد- انگیزۀ اعلان ورشکستگی و بیرون ریختن همه از درِ پشتی می‌تواند بسیار قوی باشد. واقعیت این است که چنین امری اجتناب ناپذیر است.

اگر امکانِ داشتنِ پاسخ به تنها یک پرسش در بارۀ آینده را داشتید، آن پرسش چه بود؟ 

آیا انسان‌ها صد سال دیگر وجود دارند؟

می‌توان گفت از جهتی، از این امکان در ارتباط با کتابخانه استفاده کردید.

درست است. همان طور که گفتم، امید امری فطری است. من به این حرف باور دارم.

 

  • به نقل از کاروان ۲و۳ خرداد ـ شهریور ۱۳۹۴

 

[۱] . Climate fiction or Climate change fiction or cli fi

[۲] . the Imagination and Climate Futures Initiative

[۳] . conceptual artist

[۴] Katie Paterson

[۵] . cloud

[۶] . pop science