احمد ظاهر

آنها که اسرار جاودانگی را یافتند/شهزاده سمرقندی

24 خرداد 1398

احمد ظاهر
احمد ظاهر

سروده‌های فروغ با اجرای احمد ظاهر                         

در مقاله « آشنایی فارسی‌زبانان آسیای میانه با فروغ فرخزاد  »گفتیم که  چطور حمله شوروی به افغانستان راه‌های ارتباط فارسی‌زبانان را بعد از چند دهه دوباره باز کرد؛ از طریق نوارهای موسیقی و کالاهای ملی و محلی و حتی خارجی که در شوروی دیدن چنین کالاهای “غیرخودی” محال بود.

هدایای سربازان شوروی از افغانستان نمونه‌های کوچک خوشبختی در سرزمین “بیگانه” بود برای مردم شوروی که سال‌ها پشت دیوار آهنین جوانی خود را سپری کرده بودند و فرزند و نوه‌هایشان را با تنها خاطره جنگ جهانی دوم و خارجیان “تهاجمگر” آلمان و انگلیس بزرگ کرده بودند.

اما وقتی نوارهای احمد ظاهر به گوش مردم آسیای میانه رسید که از عشق و آزادی و وفا با زبان “ما” می‌سرود آن ذهنیت “ساخته” و طراحی‌شده از همسایه‌های “بدخواه” یا دشمنان تخریب می‌شد. یکی از مهم‌ترین دلایل محبوبیت احمد ظاهر در آسیای میانه و حتی در دیگر شهرهای روس‎نشین در آن بود که او به غیر از غزلیات کلاسیک فارسی ترانه‌هایی می‌خواند که حیرت انگیز بود. ترانه‌هایی که فارسی‌زبانان بدون استثناء، همه آنها را دوست داشتند و با حزن نوستالژیک به آن گوش می‌دادند. وقتی مجموعه اشعار فروغ در شهر دوشنبه نشر شد و بعدها دوباره بازنشر شد روشن شد که آن ترانه‌هایی که غزل‌های آشنا و معروف نبودند اما به دل‌ها خوب نشستند اشعار چهارپاره فروغ بود.

از احمد ظاهر بیش از بیست نوار ترانه در آسیای میانه دست به دست مردم می‌گشت. در هر حال و هوایی می‌شد به ترانه‌های احمد ظاهر گوش داد. در شادی، در عشق، در غم و غصه، در تنهایی، در وصل، در افسردگی و حتی خیانت و دل آزاری . از بیست ترانه‌ای که طرفداران احمد ظاهر زمزمه می کردند بیش از ده ترانه بر اساس اشعار فروغ فرخزاد بود.

احمد ظاهر را نه همه دوست داشتند. برخی هم بودند که معتقد بودند او صدای خوبی ندارد؛ مهارت نواختن اسباب موسیقی ندارد. در زمان شوروی هنرمند باید چندین اسباب موسیقی را در سطح استادی می‌نواخت. از این جهت سخت بود از هنر احمد ظاهر دفاع کردن. او با سبک خاصی می‌خواند که بر اساس معیارهای شوروی ضعف هنرمند محسوب می‌شد. در شوروی خواننده باید با چندین زبان و با چنین سبک مختلف ترانه اجرا می‌کرد. تنها نکته‌ای که می‌شد از هنر احمد ظاهر در برابر به اصطلاح “پرفک‌شنیسم” شوروی دفاع کرد مضمون ترانه‌های او بود که بسیار قوی و از لحاظ شعری بدون ایراد بودند. حتی آن ترانه‌هایی که غزل‌های معروف کلاسیک فارسی‌ نبودند. کشف اینکه این ترانه‌ها محصول قلم دختر جوان ایرانی‌ست که در سی و دو سالگی درگذشته باعث افتخار زنان فارسی ‌زبان سرکوب‌شده آسیای میانه بود. بازنشر مجموعه شعر فروغ باعث اوج محبوبیت ترانه‌های احمد ظاهر در در سال‌های دهه ۱۹۹۰ در آسیای میانه شد. حالا این بار اشعار فروغ را می‌شناختیم و چون آفتاب از او نیرو می‌گرفتیم. با سر بلند از قهر و ناراحتی خود می‌سرودیم:

“می‌روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه خویش

به خدا می‌برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه خویش!”

در ترانه “ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و می‌دانم” مضمون دیگری اضافه شده بود وقتی کشف کردیم که آن نیز بر اساس شعر فروغ است: دختر جوانی که با زبان امروزی و بدون پنهان شدن پشت فلسفه و الاهیات از عشق زمینی خود می‌گوید؛ طوری می‌گوید که هر فرد زمان ما نیز همان گونه احساس می‌کرد.

و این خیلی شیرین‌تر از غزل حافظ می‌رسید به گوش نوجوانانی که دل شان از عشق در سینه به تنگ آمده بود.

زبان فروغ گونه‌های ما را از شرم سرخ می‌کرد و دیوارهای سنت‌های اخلاق شرقی را می‌شکست. هرچند از شعر زنان بزرگ روس مثل آنا آخماتوا و مرینا تسویتایوا و دیگران نیز خوانده بودیم. اما زبان روسی انگار محدودیتی برای سخن گفتن از عشق نداشت و در اصل تمام حرف‌های عاشقانه به زبان روسی رد و بدل می‌شد و زبان فارسی از این لحاظ بین فارسی‌زبانان آسیای میانه “بکر” یا درست‌ترش ناتوان شده بود. فروغ اما به آن توان تازه و جسارت می‌بخشید.

“رفتم مگو که او وفا نداشت

راهی به جز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از رنج و غم

در وادی گناه و جنونم کشانده بود”

شعری با این مضمون در شعر تاجیکان به چشم نمی‌خورد. جسارت  مشخصه شعر و زبان روسی محسوب می‌شد و این نوع آشکاربیانی برای زنان و حتی هنرمندان مرد سنت‌ شکنی محسوب می‌شد. سنت ‌شکنی در دوران شوروی  هم همکاری با دولت به شمار می آمد. مردم آسیای میانه چنان با تمام زور و نیرو به سنت و عادت‎های قدیمی خود چسبیده بودند که شوروی نیز در از بین بردن آن هر روز ناتوان‌تر می‌شد. این نوع مبارزه با اینکه هویت ملی اقوام آسیای میانه را تا حدی حفظ کرد اما ضربه شدیدی به هنر آنها وارد کرد. فارسی‌ زبانان آسیای میانه نیز در نوآوری در هنر و زبان فارسی محلی خود تا حدی ناامید شده بودند. مبنای سیاست بر زنده نگه داشتن زبان و فرهنگ بود نه بر پیشرفت و کشف‌های تازه.

فروغ پنجره‌ای به دل‌های خود ما باز کرده بود و از دل ما بود وقتی می‌گفت:

“این چه عشقی ست که در دل دارم

من از این عشق چه حاصل دارم

می‎گریزی ز من و در طلبت

باز هم کوشش باطل دارم

دیدمت، وای چه دیداری بود

این چه دیدار دل آزاری بود

بی گمان برده‎ای از یاد مرا

که مرا با تو سر و کاری بود”.

فروغ بهترین کسی بود که توانست به زنان آسیای میانه قوت دل دهد و آنان را به برابری و آشکاربیانی هدایت کند. چون همزبان ما بود و از کشور هم‌فرهنگ ما و با تاریخ مشترک، دیگر بهانه‌ای برای مقابله نمانده بود. او توانسته بود پس می‌شود. بعد از آشنایی با شعر فروغ آشکاربیانی و بی‌باکی در اشعار شاعران مرد و زن آسیای میانه رو به افزایش آورد. وقتی فروغ می‌گوید:

“برایم گریه کن امشب که تنها امشبم با توست

برایم گریه کن فردا به جز یادی نخواهد بود”

یعنی فروغ مثل ما گریه نمی‌کرد بلکه شعر می‌گفت و محبوب خود را به گریه دعوت می‌کرد. بهتر از این نمی‌شد از برابری زن و مرد و با شیواترین شیوه گفت. احمد ظاهر هم بسیار خوب اجرا کرده است.

احمد ظاهر در اوج زورنمایی‌های شوروی برای اولین بار با صدای بلند در بسیاری از خانواده‎های مردم آسیای میانه اسم “خدا” را فریاد زد. در ترانه:

“از تنگنای محبس تاریک

از منجلاب تیره این دنیا

بانگ پر از نیاز مرا بشنو

آه.. ای خدای قادر بی‌همتا

آه… آی خدا! چگونه تو را گویم

که از جسم خویش خسته و بیزارم

این سیاسی‌ترین حرف‌هایی بود که در میان مردم آسیای میانه بلند صدا می‌داد؛ شعری که فروغ قبل از سی سالگی سروده بود بی‌خبر از این که فریاد دل مردمی فراتر از مرز‌های ایران را سروده است.

احمد ظاهر چهاردهم ماه ژوئن سال ۱۹۷۹ چند ماه قبل از ورود ارتش شوروی به خاک افغانستان کشته می‌شود. زمانی که هنوز در مرزهای شوروی او را نمی‌شناختند. حتی از روزگار او نیز چیز زیادی نمی‌دانستیم و وقتی به  ترانه “مرگ من روزی فرا خواهد رسید/ در بهاری روشن از امواج نور” گوش می‌دادیم فکر می‌کردیم او هنوز زنده است. بی‌خبر از اینکه دیگر نه احمد ظاهر زنده است و نه فروغ فرخزاد سراینده این شعر. ده ها روایت از مرگ فروغ و احمد ظاهر بین مردم آسیای میانه دهان به دهان می‌شد و حیرت‌ها افزایش می‌یافت. روایت‌هایی مثل اینکه چهل دختر بر سر قبر احمد ظاهر خودکشی کرده‌اند. یا اینکه فروغ را همسرش از خانه بیرون کرده و پسرش‌ را از او گرفته و وقتی فروغ برای دیدن فرزند خود شب و روز پشت در خانه همسرش مانده او را کشته است تا از شر او خلاص شود و از این شمار بسیار.

بعدها وقتی “نامه‌های فروغ به همسرش پرویز شاپور” را خواندم مقاله‌ای نوشتم که در چند مجله تاجیکستان بازنشر شد و چندین مقاله‌ دیگر هم با قلم پژوهشگران تاجیک نوشته شد که گوشه‌های تاریک زندگی فروغ تا حدی در ذهن خواننده تاجیک باز شود. حتی برای من نیز تعجب آور بود که او خود فرزندش را نزد همسرش گذاشته و رفته بود دنبال شعر. در نامه‌های خود می‌نویسد که محیط خانواده همسرش برای بار آوردن او بهتر است، هرچند دیگر پایش از آن خاندان کنده است و ممکن است فرزندش را علیه او بار بیاورند.

فبروغ بی‌شک از زمانه خود جلوتر بود. او در قالب زن شرقی، مادر یا زمان نمی‌گنجید. اسرار ازل را کشف کرده بود. از اینجاست که احمد ظاهر بیشترین اشعار او را به آهنگ بسته است. شباهت‌هایی بین آنان که راز جاودانگی را کشف کرده اند وجود دارد. یکی از شباهت‌های این دو هنرمند همزبان و همدل در این است که هر دو در سومین دهه عمر خود از جهان چشم پوشیده‌اند. احمد ظاهر در سی و سه سالگی و فروغ فرخزاد در سی و دو سالگی. مثل پوشکین که در سی و شش سالگی کشته شد و سرگئی یسنین که در سی سالگی. یعنی “در بهاری روشن از امواج نور…”

(نقل از کاروان مهر شماره ۴و۵ ویژه فروغ فرخزاد)