گرچه در شورِ اشک و شعلۀ آه
باغ را هیچ کس نکرده نگاه،
گرچه در دشتِ سرخِ سوختگان
دیرگاهی نرسته هیچ گیاه،
گرچه از خرمنِ بنفشه و گل
مانده خاکستری تباه تباه،
گرچه ما راه خود جدا کردیم
با بهاری که می رسد از راه،
باز از سبزه و بنفشه بگو
گرچه از سوز دی شدند سیاه.
بر دروغت مباد غیر درود!
بر فریبت مباد نام گناه!
دل ما را به وعده یی خوش کن
شب ما را به قصه یی کوتاه
تا نمیریم و گل کند خورشید
تا بمانیم و میوه آرَد ماه
(نقاشی از ستاره حیدری)