کلمات مغلوبم می‏کنند/ویرجینیا وولف/ترجمه یاسمین حکمت

9 فروردین 1399
ویرجینیا وولف در رادمل، عکاس: ویتا سکویل وست

(گفت‎وگویی رادیویی)[۱]

ترجمه: یاسمین حکمت

کلمات، کلمات انگلیسی، طبعاً سرشارند از از پژواک، از خاطرات، از نشست و برخاست‎ها. به حرکت درمی‎آیند، بر لبان مردم، در خانه‎هایشان، در خیابان‎ها، در کشتزارها، برای سده‎های متوالی. و امروز یکی از دشواری‎های عمده در نگارش آن‎ها همین است ـ چون انباشته‎اند از معانی، از خاطرات، چون پیمان‎های زناشویی مشهوری بسته‎اند.  

مثلاً کلمۀ با شکوه«گلگون» را در نظر بگیرید، چه کسی می‎تواند از آن استفاده کند بی‎ آن که «دریاهای بی‎شمار» را به یاد نیاورد؟ البته به روزگار قدیم، وقتی انگلیسی زبانی جدید بود، نویسندگان می‎توانستند کلماتی جدید ابداع و از آن‎ها استفاده کنند. این روزها به راحتی می‎توان کلماتی جدید ابداع کرد ـ هر وقت منظره‎ای نو می‎بینیم یا احساسی نو را تجربه می‎کنیم، این کلمات به لب‎های ما هجوم می‎آورند ـ اما نمی‎توانیم از آن‎ها استفاده کنیم چون زبان قدیمی است. شما نمی‎توانید کلمه‎ای کاملاً نو را در زبانی قدیمی به کار ببرید، به دلیل حقیقتی بسیار بدیهی اما اسرارآمیز، این حقیقت که کلمه موجودیتی مجزا و جدا نیست، بلکه بخشی است از دیگر کلمات. در حقیقت کلمه‎ وجود ندارد مگر آن که جزئی از جمله باشد.

کلمات به یکدیگر تعلق دارند، گرچه البته فقط نویسنده‎ای بزرگ می‎داند که کلمۀ «گلگون» متعلق است به «دریاهایی بی‎شمار». تلفیق کلمات جدید با قدیم برای ماهیت جمله مرگبار است. برای استفادۀ درست از کلمات جدید ناگزیرید زبانی جدید ابداع کنید و این کار، گرچه بی‎شک به چنین زبانی خواهیم رسید، در شرایط حاضر مسئلۀ ما نیست. مسئلۀ ما درک آن چیزی است که می‎توانیم با زبان انگلیسی در شکل کنونی‎اش بکنیم. چگونه می‎توانیم کلمات کهنه را در نظمی جدید تلفیق کنیم طوری که دوام آورند، به نحوی که زیبایی خلق کنند، به نحوی که حقیقت را بگویند؟ پرسش این است.

و کسی که بتواند به این پرسش پاسخ دهد شایستگی دارد که تاج افتخار جهانی را بر سر گذارد. فکر کنید معنایش چیست اگر می‎توانستید هنر نویسندگی را یاد بدهید و یاد بگیرید. چرا هر کتاب، هر روزنامه‎ای که حقیقت را می‎گوید، زیبایی می‎آفریند. اما به نظر می‎رسد مانعی سر راه هست، مانعی که سدِ راه آموزش کلمات می‎شود. چون گرچه در این لحظه دست کم ۱۰۰ استاد مشغول سخنرانی دربارۀ ادبیات گذشته‎اند، دست کم صد منتقد به بررسی ادبیات معاصر سرگرم‎اند، و صدها مرد و زن جوان با بهترین نمره‎ در ادبیات انگلیسی امتحان می‎دهند، آیا بهتر می‎نویسیم و می‎خوانیم، بهتر از ۴۰۰ سال پیش که برایمان سخنرانی نمی‎کردند و نقدی هم در بین نبود؟ آیا ادبیات جورجیایی[۲] ما به پای ادبیات دورۀ الیزابت می‎رسد؟

پس قرار است چه کسی را سرزنش کنیم؟ نه استادانمان؛ نه منتقدانمان؛ نه نویسندگانمان را، بلکه کلمات سرزنش می‎شوند. این کلمات‎اند که باید ملامت شوند. کلمات سرکش‎ترین، آزادترین، وظیفه‎نشناس‎ترین، آموزش‎ناپذیرترین چیزها هستند. طبعاً شما می‎توانید به چنگشان آورید، دسته‎بندی‎شان کنید و آن‎ها را با نظمی الفبایی در لغت‎نامه‎ها بگذارید. اما کلمات در لغت‎نامه‌ها زندگی نمی‎کنند؛ در ذهن زندگی می‎کنند. اگر برای این گفته به گواه نیاز دارید، توجه کنید که اغلب در لحظات احساسی وقتی بیشتر از هر وقت دیگر به کلمات نیاز داریم، کلمه‎ای نمی‎یابیم. با این وجود کلمه در لغت‎نامه هست؛ نزدیک به نیم میلیون کلمه در نظمی الفبایی در اختیار ما قرار دارد.

اما می‎توانیم از آن‎ها استفاده کنیم؟ نه، چون کلمات در لغت‎نامه‎ها زندگی نمی‎کنند، در ذهن زندگی می‎کنند. یک بار دیگر به لغت‎نامه نگاه کنید. بی‎شک در آنجا نمایشنامه‎هایی باشکوه‎تر از آنتونی و کلئوپاترا وجود دارد؛ اشعاری زیباتر از چکامه‎ای برای بلبل[۳]؛ رمان‎هایی که غرور و تعصب و دیوید کاپرفیلد در برابرشان قطعات ناشیانه و خام نویسندگان تازه‎کار است. مسئله فقط یافتن کلمات درست و گذاشتن آن‎ها در جای درست است. اما از عهدۀ این کار برنمی‎آییم چون کلمات در لغت‎نامه‎ها زندگی نمی‎کنند؛ در ذهن زندگی می‎کنند.

و چگونه در ذهن زندگی می‎کنند؟ عجیب و ملغمه‎وار، همان‎طور که آدم‎ها زندگی می‎کنند، این طرف و آن طرف وِل می‎گردند، عاشق می‎شوند، و با هم وصلت می‎کنند. حقیقتی است که آداب و رسوم کمتر از ما دست و پایشان را می‎بندد. کلمات شاهانه با کلمات معمولی جفت می‎شوند. کلمات انگلیسی، اگر دلشان بخواهد با کلمات فرانسوی، کلمات آلمانی، کلمات هندی و کلمات سیاه‎پوستان وصلت می‎کنند. در حقیقت، هر قدر کمتر در گذشتۀ زبان انگلیسی عزیز مادری‎مان کند و کاو کنیم، برای شهرت این بانو بهتر است. چرا که او دوشیزۀ زیبای خانه به دوشی بوده است.

به این ترتیب وضع قانون برای این ولگردهای بازگشت‎ناپذیر آب در هاون کوبیدن است. قواعد ناچیز دستور زبان و هجی کردن تمام محدودیتی است که می‎توانیم برایشان وضع کنیم. وقتی به آن‎ها از لبۀ آن غار عمیق، تاریک و کم‎سو ـ یعنی ذهن ـ که در آن زندگی می‎کنند، خیره می‎شویم همۀ حرفی که می‎توانیم درباره‎شان بزنیم این است که به نظر می‎رسد مردمی را دوست دارند که پیش از به کارگیری‎ آن‎ها می‎اندیشند و احساس می‎کنند، اما اندیشه و احساسشان نه معطوف به آن‎ها بلکه متوجه چیزی متفاوت است.

کلمات بسیار حساس‎اند، به آسانی دستپاچه می‎شوند. دوست ندارند که دربارۀ پاکی و ناپاکی‎شان بحث کنند. اگر انجمنی را برای انگلیسی پاک شروع کنید، تنفرشان را با تشکیل انجمنی دیگر برای انگلیسی ناپاک بروز خواهند داد، خشونت غیرطبیعی بخش اعظمی از گفتار مدرن حاصل آن است؛ عصیانی است علیه پاک‎طلبان. بسیار هم دمواکراتیک‎اند؛ معتقدند که هر کلمه به اندازۀ آن یکی کلمه خوب است؛ کلمات مردم عوام به اندازۀ کلمات تحصیل‎کردگان خوب است، کلمات پرورش نیافته به اندازۀ کلمات پرورش یافته خوب است، در جامعۀ آن‎ها رده‎بندی یا عناوین وجود ندارد.

دوست هم ندارند که بر نوک قلم گذاشته و جداگانه آزموده شوند. در یک زمان در جملات، پاراگراف‎ها و گاهی در کل صفحات کنار هم می‎مانند. از فایده رساندن بیزارند؛ از پول‏سازی متنفرند؛ بیزارند که با آن‎ها در جامعه سخنرانی کنند. خلاصه کلام، از هر چیزی که مُهر یک معنا را بر آن‎ها می‎زند بیزارند، یا از محدود کردنشان به یک نگرش متنفرند، چرا که تغییر کردن سرشت آن‎هاست.

شاید تکان‎دهنده‎ترین خصیصه‎شان همین نیاز به تغییر است، علتش این حقیقت است که کلمات می‎کوشند تا به چندین بُعد دست یابند و و وقتی می‎توانند انتقالش دهند که خودشان چند بُعدی باشند، لحظه‎ای به این شیوه بدرخشند و سپس به شیوه‎ای دیگر. به این ترتیب، یک چیز را با یک فرد معنا می‎کنند، چیزی دیگر را با فردی دیگر؛ در برابر یک نسل  معناناپذیرند، در برابر نسل بعدی مثل روزِ روشن‎اند. و به دلیل همین پیچیدگی دوام می‎آورند.

پس شاید یکی از دلایلی که امروز ما شاعری بزرگ، رمان‎نویس یا منتقدی بزرگ نداریم. این است که مانع آزادی

کلمات می‎شویم. آن‎ها را به یک معنی، به معنای مفیدشان سنجاق می‎کنیم، به معنایی که می‎گذارد به قطار برسیم، معنایی که با آن در امتحان موفق می‎شویم. و وقتی کلمات سنجاق می‎شوند بال‎هایشان را می‎بندند و می‎میرند.

عاقبت، و قاطعانه‎تر از همیشه باید گفت کلمات همچون خود ما هستند، برای آن که به راحتی زندگی کنند، به خلوت نیاز دارند. بی‎شک آن‎ها دوست دارند که ما پیش از به کارگیری‎شان بیندیشیم، حس کنیم اما درنگ کردن ما را هم دوست دارند، ناخودآکاه را دوست دارن

د. ناخودآگاهی ما خلوت آنان است؛ ظلمت ما روشنایی‎شان است… درنگ شد، پردۀ ظلمت انداخته شد تا کلمات اغوا شده در یکی از آن وصلت‎های سریع گرد هم آیند که تصاویر کامل است و زیبایی ابدی آفریده می‎شود. اما نه ـ قرار نیست چنین اتفاقی امشب بیفتد. نگون‎بختان کوچک غضبناک‎اند، سرکش‎اند، نافرمان‎اند؛ گنگ‎اند. چیست که اکنون زمزمه می‎کنند؟«وقت تمام شد! سکوت!»


[۱] -این متن حاصل گفت‎گوی رادیو بی‎بی‎سی لندن با ویرجینیا وولف در ۱۹۳۷ است و این رادیو در هفتاد و پنجمین سالگرد تولد وولف تصمیم گرفت این فایل صوتی را که یگانه فایل صدای این نویسنده نامدار انگلیسی است په صورت متن پیاده کند و طبعاً برای اول بار است که به زبان فارسی ترجمه می‎شود.م

[۲]  – مربوط به دورۀ سطلنت جورج اول تا چهارم در بریتانیا، بین سال‎های ۱۸۳۰-۱۷۱۴.م.

[۳] -Ode to a nightingale اشاره به شعری است از جان کیتس، شاعر انگلیسی.م