(گفتوگویی رادیویی)[۱]
ترجمه: یاسمین حکمت
کلمات، کلمات انگلیسی، طبعاً سرشارند از از پژواک، از خاطرات، از نشست و برخاستها. به حرکت درمیآیند، بر لبان مردم، در خانههایشان، در خیابانها، در کشتزارها، برای سدههای متوالی. و امروز یکی از دشواریهای عمده در نگارش آنها همین است ـ چون انباشتهاند از معانی، از خاطرات، چون پیمانهای زناشویی مشهوری بستهاند.
مثلاً کلمۀ با شکوه«گلگون» را در نظر بگیرید، چه کسی میتواند از آن استفاده کند بی آن که «دریاهای بیشمار» را به یاد نیاورد؟ البته به روزگار قدیم، وقتی انگلیسی زبانی جدید بود، نویسندگان میتوانستند کلماتی جدید ابداع و از آنها استفاده کنند. این روزها به راحتی میتوان کلماتی جدید ابداع کرد ـ هر وقت منظرهای نو میبینیم یا احساسی نو را تجربه میکنیم، این کلمات به لبهای ما هجوم میآورند ـ اما نمیتوانیم از آنها استفاده کنیم چون زبان قدیمی است. شما نمیتوانید کلمهای کاملاً نو را در زبانی قدیمی به کار ببرید، به دلیل حقیقتی بسیار بدیهی اما اسرارآمیز، این حقیقت که کلمه موجودیتی مجزا و جدا نیست، بلکه بخشی است از دیگر کلمات. در حقیقت کلمه وجود ندارد مگر آن که جزئی از جمله باشد.
کلمات به یکدیگر تعلق دارند، گرچه البته فقط نویسندهای بزرگ میداند که کلمۀ «گلگون» متعلق است به «دریاهایی بیشمار». تلفیق کلمات جدید با قدیم برای ماهیت جمله مرگبار است. برای استفادۀ درست از کلمات جدید ناگزیرید زبانی جدید ابداع کنید و این کار، گرچه بیشک به چنین زبانی خواهیم رسید، در شرایط حاضر مسئلۀ ما نیست. مسئلۀ ما درک آن چیزی است که میتوانیم با زبان انگلیسی در شکل کنونیاش بکنیم. چگونه میتوانیم کلمات کهنه را در نظمی جدید تلفیق کنیم طوری که دوام آورند، به نحوی که زیبایی خلق کنند، به نحوی که حقیقت را بگویند؟ پرسش این است.
و کسی که بتواند به این پرسش پاسخ دهد شایستگی دارد که تاج افتخار جهانی را بر سر گذارد. فکر کنید معنایش چیست اگر میتوانستید هنر نویسندگی را یاد بدهید و یاد بگیرید. چرا هر کتاب، هر روزنامهای که حقیقت را میگوید، زیبایی میآفریند. اما به نظر میرسد مانعی سر راه هست، مانعی که سدِ راه آموزش کلمات میشود. چون گرچه در این لحظه دست کم ۱۰۰ استاد مشغول سخنرانی دربارۀ ادبیات گذشتهاند، دست کم صد منتقد به بررسی ادبیات معاصر سرگرماند، و صدها مرد و زن جوان با بهترین نمره در ادبیات انگلیسی امتحان میدهند، آیا بهتر مینویسیم و میخوانیم، بهتر از ۴۰۰ سال پیش که برایمان سخنرانی نمیکردند و نقدی هم در بین نبود؟ آیا ادبیات جورجیایی[۲] ما به پای ادبیات دورۀ الیزابت میرسد؟
پس قرار است چه کسی را سرزنش کنیم؟ نه استادانمان؛ نه منتقدانمان؛ نه نویسندگانمان را، بلکه کلمات سرزنش میشوند. این کلماتاند که باید ملامت شوند. کلمات سرکشترین، آزادترین، وظیفهنشناسترین، آموزشناپذیرترین چیزها هستند. طبعاً شما میتوانید به چنگشان آورید، دستهبندیشان کنید و آنها را با نظمی الفبایی در لغتنامهها بگذارید. اما کلمات در لغتنامهها زندگی نمیکنند؛ در ذهن زندگی میکنند. اگر برای این گفته به گواه نیاز دارید، توجه کنید که اغلب در لحظات احساسی وقتی بیشتر از هر وقت دیگر به کلمات نیاز داریم، کلمهای نمییابیم. با این وجود کلمه در لغتنامه هست؛ نزدیک به نیم میلیون کلمه در نظمی الفبایی در اختیار ما قرار دارد.
اما میتوانیم از آنها استفاده کنیم؟ نه، چون کلمات در لغتنامهها زندگی نمیکنند، در ذهن زندگی میکنند. یک بار دیگر به لغتنامه نگاه کنید. بیشک در آنجا نمایشنامههایی باشکوهتر از آنتونی و کلئوپاترا وجود دارد؛ اشعاری زیباتر از چکامهای برای بلبل[۳]؛ رمانهایی که غرور و تعصب و دیوید کاپرفیلد در برابرشان قطعات ناشیانه و خام نویسندگان تازهکار است. مسئله فقط یافتن کلمات درست و گذاشتن آنها در جای درست است. اما از عهدۀ این کار برنمیآییم چون کلمات در لغتنامهها زندگی نمیکنند؛ در ذهن زندگی میکنند.
و چگونه در ذهن زندگی میکنند؟ عجیب و ملغمهوار، همانطور که آدمها زندگی میکنند، این طرف و آن طرف وِل میگردند، عاشق میشوند، و با هم وصلت میکنند. حقیقتی است که آداب و رسوم کمتر از ما دست و پایشان را میبندد. کلمات شاهانه با کلمات معمولی جفت میشوند. کلمات انگلیسی، اگر دلشان بخواهد با کلمات فرانسوی، کلمات آلمانی، کلمات هندی و کلمات سیاهپوستان وصلت میکنند. در حقیقت، هر قدر کمتر در گذشتۀ زبان انگلیسی عزیز مادریمان کند و کاو کنیم، برای شهرت این بانو بهتر است. چرا که او دوشیزۀ زیبای خانه به دوشی بوده است.
به این ترتیب وضع قانون برای این ولگردهای بازگشتناپذیر آب در هاون کوبیدن است. قواعد ناچیز دستور زبان و هجی کردن تمام محدودیتی است که میتوانیم برایشان وضع کنیم. وقتی به آنها از لبۀ آن غار عمیق، تاریک و کمسو ـ یعنی ذهن ـ که در آن زندگی میکنند، خیره میشویم همۀ حرفی که میتوانیم دربارهشان بزنیم این است که به نظر میرسد مردمی را دوست دارند که پیش از به کارگیری آنها میاندیشند و احساس میکنند، اما اندیشه و احساسشان نه معطوف به آنها بلکه متوجه چیزی متفاوت است.
کلمات بسیار حساساند، به آسانی دستپاچه میشوند. دوست ندارند که دربارۀ پاکی و ناپاکیشان بحث کنند. اگر انجمنی را برای انگلیسی پاک شروع کنید، تنفرشان را با تشکیل انجمنی دیگر برای انگلیسی ناپاک بروز خواهند داد، خشونت غیرطبیعی بخش اعظمی از گفتار مدرن حاصل آن است؛ عصیانی است علیه پاکطلبان. بسیار هم دمواکراتیکاند؛ معتقدند که هر کلمه به اندازۀ آن یکی کلمه خوب است؛ کلمات مردم عوام به اندازۀ کلمات تحصیلکردگان خوب است، کلمات پرورش نیافته به اندازۀ کلمات پرورش یافته خوب است، در جامعۀ آنها ردهبندی یا عناوین وجود ندارد.
دوست هم ندارند که بر نوک قلم گذاشته و جداگانه آزموده شوند. در یک زمان در جملات، پاراگرافها و گاهی در کل صفحات کنار هم میمانند. از فایده رساندن بیزارند؛ از پولسازی متنفرند؛ بیزارند که با آنها در جامعه سخنرانی کنند. خلاصه کلام، از هر چیزی که مُهر یک معنا را بر آنها میزند بیزارند، یا از محدود کردنشان به یک نگرش متنفرند، چرا که تغییر کردن سرشت آنهاست.
شاید تکاندهندهترین خصیصهشان همین نیاز به تغییر است، علتش این حقیقت است که کلمات میکوشند تا به چندین بُعد دست یابند و و وقتی میتوانند انتقالش دهند که خودشان چند بُعدی باشند، لحظهای به این شیوه بدرخشند و سپس به شیوهای دیگر. به این ترتیب، یک چیز را با یک فرد معنا میکنند، چیزی دیگر را با فردی دیگر؛ در برابر یک نسل معناناپذیرند، در برابر نسل بعدی مثل روزِ روشناند. و به دلیل همین پیچیدگی دوام میآورند.
پس شاید یکی از دلایلی که امروز ما شاعری بزرگ، رماننویس یا منتقدی بزرگ نداریم. این است که مانع آزادی
کلمات میشویم. آنها را به یک معنی، به معنای مفیدشان سنجاق میکنیم، به معنایی که میگذارد به قطار برسیم، معنایی که با آن در امتحان موفق میشویم. و وقتی کلمات سنجاق میشوند بالهایشان را میبندند و میمیرند.
عاقبت، و قاطعانهتر از همیشه باید گفت کلمات همچون خود ما هستند، برای آن که به راحتی زندگی کنند، به خلوت نیاز دارند. بیشک آنها دوست دارند که ما پیش از به کارگیریشان بیندیشیم، حس کنیم اما درنگ کردن ما را هم دوست دارند، ناخودآکاه را دوست دارن
د. ناخودآگاهی ما خلوت آنان است؛ ظلمت ما روشناییشان است…
درنگ شد، پردۀ ظلمت انداخته شد تا کلمات اغوا شده در یکی از آن وصلتهای سریع
گرد هم آیند که تصاویر کامل است و زیبایی ابدی آفریده میشود. اما نه ـ قرار نیست چنین اتفاقی
امشب بیفتد. نگونبختان کوچک غضبناکاند، سرکشاند، نافرماناند؛ گنگاند. چیست که اکنون زمزمه میکنند؟«وقت
تمام شد! سکوت!»
[۱] -این متن حاصل گفتگوی رادیو بیبیسی لندن با ویرجینیا وولف در ۱۹۳۷ است و این رادیو در هفتاد و پنجمین سالگرد تولد وولف تصمیم گرفت این فایل صوتی را که یگانه فایل صدای این نویسنده نامدار انگلیسی است په صورت متن پیاده کند و طبعاً برای اول بار است که به زبان فارسی ترجمه میشود.م
[۲] – مربوط به دورۀ سطلنت جورج اول تا چهارم در بریتانیا، بین سالهای ۱۸۳۰-۱۷۱۴.م.
[۳] -Ode to a nightingale اشاره به شعری است از جان کیتس، شاعر انگلیسی.م