مرتضی ممیز ـ عکس از مریم زندی

نشانی/ مرتضی ممیز

9 آذر 1395

 

مرتضی ممیز ـ عکس از مریم زندی
مرتضی ممیز ـ عکس از مریم زندی

من سهراب سپهری نقاش را بیشتر می‎شناسم. سپهری شاعر را هم خوب می‎شناسم. سپهری شاعر همان سپهری نقاش است که در تابلوهای او همان نسیم کلماتش را پَرپَر می‎کند.

حرف‎هایم، مثل یک تکه چمن روشن بود

من به آنان گفتم،

آفتابی لب درگاه شماست

که اگر در بگشایید به رفتار شما می‎تابد

( سوره تماشا)

ولی من سپهری نقاش را بیشتر می‎شناسم. در دومین نمایشگاهِ پاییزی کانون مهرگان در سال ۱۳۳۱ بود که کارهایش را دیدم. تابلوهای بزرگی ساخته بود با فُرم‎های مسطح هندسی و رنگ‎های ملایم در مایه‎های نخودی و خاکستری. با اجرایی دقیق و تمیز.

آن کارها اولین گام‎های نقاشی جدید ایران بودند. سپهری بود و گروه خروس جنگی ضیاپور که همگی نسبتاً متأثر از هم بودند و تنها سپهری بود که چشم‎انداز دیگری را در هوای مکتب پاریس نشان می‎داد.

بعد بیست و هشت مرداد شد و دیگر در آخرین نمایشگاه پاییزیِ کانون مهرگان کارهای سپهری را ندیدم. بعد گویا به ژاپن رفت که وقتی برگشت کارهایش را در گالری استتیک مارکو ـ در گوشه‎ی جنوب شرقی میدان فردوسی ـ به نمایش گذاشت.

۱۳۳۵ بود. طرح‎های سیاهی بود که با قلم مویی پهن بر زمینه‎ی سفید کاغذ طرح کرده بود. فُرم‎هایی مانند خار یا بوته که با حرکتی تند بر زمینه‎ی سفید کاغذ نقش بسته بودند.

شاید این طرح‌ها را بتوان فُرم‎های اولیه‎ی نقاشی‎های امروزی سپهری به حساب آورد که به مرور و آرام آرام در دست‎های او پخته شدند. غلظت رنگ‎ها کم شدند و رقّتی یافتند. صاف شدند. شفاف شدند.

به این شکل بود که دوران فرمالیستی کارهای سهراب خیلی زود سپری شد

دوران فورمالیسم در کار هر آغازگر دوران شیفتگی به محتوا، دوران سیاه مشق است و گاه هنرمندان ما تا به آخر معتاد و اسیر آن می‎شوند و از گفتن و اندیشیدن باز می‎مانند.

بعد از این دوران بود که سپهری تا به امروز صمیمانه‎ترین نقاشی‎های معاصر ایرانی را به وجود آورد. اغلب وقتی مقاله‎ای یا سخنی از نقاشی‎های سپهری خوانده‎ام نمی‎دانم بر اساس چه دلیلی، در ردپای سپهری تأثیری از نقاشی‏های آب رنگ ژاپنی را نشان داده‎اند. این ردیابی‎های سطحی و بی‎دلیل شاید از آن جا سرچشمه می‎گیرد که دوران ما دوران مصرف و تقلید است. دورانی که زندگی حرام‎زاده‏ی شهری معیارهای حرام‎زده‎ی خود را در همه جا حاکم می‎کند و طبیعی است مترها و اندازه‎ها تقلبی از آب درمی‎آید. هر چیزی اگر مارک خارجی داشته باشد معتبر می‏شود و کوشش‎های ایرانی نامطمئن می‎شود.

نقاشی‎های سپهری نقاشی‎هایی است خالص ایرانی. ترکیب‎های او چهره نجیب و ساده‎ی طبیعت ایران را نشان می‎دهد. کارهای او مثل تمام آثار ایرانی فروتنانه ابعاد جوهرگونه و عمیق فکر و زندگی ایرانی را مجّسم می‎کند.

بدون عنوان، طراحی سهراب سپهری
بدون عنوان، طراحی سهراب سپهری

نقوش فکر شده‎ای که روی یک بادیه‎ی مسی نقر شده است. تراشی که روی یک قاشق چوبی انداخته‎اند، طرحی که بر روی یک کوزهِ گلی افتاده است. شعری که در نقوش یک نمد یا گلیم بافته درآمده است عظمت هنری طبیعی و خالصی که زمینه‎ی قالی را پُر کرده است. نقش و نگار آجرها، درها، پنجره‎ها، جلدها، کتاب‏ها… همه زیر دست و پای زندگی خالصانه‎ی مردم ما با سادگی محض قاطی شده‎اند. نقاشی‎های سهراب همان طرح‎های فکر شده را دارد. همان رنگ‎های بومی و مردمی را دارد. همان سادگی و فروتنی را دارد. شفافیّت رنگ‎هایش همان تابناکیِ نور را دارد. اجرای کارهایش همان بی‎تکلفی را در تابلوهایش ریخته است.

این جور اجرا کردن و این جور نقاشی کردن مهارتی فوق‎العاده می‎خواهد تا بشود آن قدر نرم و ساده کار کرد که شکل یادداشت کردن را پیدا کند اما ترکیبی بدهد محکم و بدون چون و چرا. باید به آسانی از درگاهِ چشم، طرح‎ها و رنگ‎ها عبور کنند و از دالان فکر و اندیشه بگذرند و روی بوم بریزند. باید هنرمند مثل یک بلور شفاف باشد و نور خورشید به آسانی از او عبور کند و طیف هنرمند را منعکس کند.

درجات این خلوص و شفافیّت درجات خلوص هنرمندانه است که سپهری گاه چه قدر برهنه، طبیعت ایران را، طبیعت تصویریِ فکر ایرانی را منعکس می‎کند.

در زندگی روزمره، سپهری می‎کوشد لحظه به لحظه از فضاهای مصنوعی و حرام‎زاده‎ی شهری دوری کند. این که او از محیط روشنفکرانه‎ی شهری فرار می‎کند و به کاشان می‎رود ادا درنمی‎آورد. این که او در شب‎های افتتاح نمایشگاهش شرکت نمی‎کند ژست نمی‎گیرد. این او که جزو مشترکین همیشگیِ اطلاعات مجامعِ فرهنگی نیست، گنده دماغی نمی‎کند. او می‎کوشد و تمرین می‎کند که چه طور خود را از قیدهای مصنوعی زندگی تزکیه کند و هی بیشتر و بیشتر به طبیعت نزدیک شود. تابلوهای او آزمون‎های مراحل نزدیک شدن او به طبیعت است. بعضی اوقات حتی می‎گوشد که نقش گُل‎ یا طرح نهال یا پنجره را کنار بگذارد. می‎کوشد و در واقع آزمایش می‎کند که شاید در یک شکل تجریدی آزادتر و بدون واسطه‏تر با طبیعت بیامیزد. شاید این جا و این ایام به آن هنرمندان ایرانی‎ای فکر می‎کند که چگونه با موفقیّت از شکل‎‌های طبیعت می‎بُرند و در قالب نوعی تجرید، خلوص انسانی را به نقوش هندسی و مجّرد به طرزی هنرمندانه تبدیل می‎کنند، سپهری در این تجریبات دچار فرمالیسم می‎شود و انعکاس سخنش دیر به گوش می‎رسد و برمی‎گردد سرِ خانه‎ی اول.

طرح سهراب سپهری از خودش
طرح سهراب سپهری از خودش

در یکی دو کارهای تجریدی‎اش، هر چند که ترکیبات همان ترکیبات تابلوهای همیشگی است:

ـ فُرم‎ها مثل بوته‎ها، مثل ساقه‎ی نهال‎ها و تنه‏ی درختان از یک گوشه تابلو به میان تابلو می‎جهند، در فضایی ساده و خلوت اما بُرد خلوص ارتباطش با طبیعت کم می‎شود. دست سپهری را در فُرم‎های چهارگوش می‎بینیم که هی دراز و درازتر می‎شود که جایی را بگیرد و نمی‎گیرد.

اما این دوره‎های انتزاعی نشان‎دهنده‏ی کوشش‎هایی متعالی است. وقتی آدم به ریاضیات می‎رسد، وقتی حرف‎هایش آبستره می‎شود، وقتی مثل مولوی به ظاهر نوعی هذیان را منتقل می‎کند؛ وقتی است که به جایی خاص رسیده است. وقتی است که به زیر پایش خیلی چیزها را ممکن است ببیند. شاید هم ببیند که خودش را می‎بیند. درست‎تر و مستقیم‎تر می‎بیند. شاید هم تلسکوپ چشم‎هایش دیگر بیشتر نبیند. شاید هم باد کند و خودش را خراب کند. شاید هم قاطی کند. شاید هم روشن شود. شاید هم خاموش شود.

سهراب دوباره خودش را دید. شاید مطمئن‎ترین چیزها را دید. این است که بعد از هر کدام از این دوران انتزاعی دوباره برگشت و از دیدگاه همیشگی‎اش طبیعت را دوباره دید. آن هم در صافی و شفافیت بیشتری. به مرز دگیری از خلوص بیشتر نزدیک شد.

این مرزها، مرزهای دست نیافتنی است. این مرزها را فقط می‎شود حس کرد. در یک جاهای معینی فقط باید حس کرد. با حس کردن زندگی کرد. گمانم در اینجاهاست گه خط نستعلیق را می‎شود حس کرد که چرا خط نستعلیق ایرانی است. متانت و شعور و تمدن ایرانی را دارد. شکوه فرهنگ ایرانی را منتقل می‎کند. ظرافت خاص جوهر ایرانی را دارد. ریتم دندانه‎های سین. شکستگی و مکث ناگهانی « هـ » وسط. رقص ایستای «الف». گستردگی آغوش و قلب «ب» مفردو. درویشی و درون‎گرایی «ی»

برعکس خط نسخ ـ من این جور حس می‎کنم ـ به خصوص این نسخ حرام‎زاده‎ی روزنامه‎ای که ابعاد شاعرانه‎ی کلمات شیرین فارسی را شکنجه می‎دهد.

امضای سهراب سپهری هم نستعلیق است. ترکیب فروتنانه و قانع ایرانی را دارد. قناعتی که زبانی است، نه فکری و فلسفی. خیلی ایرانی است.

سپهری همیشه در جاهای خلوت و تنهای تابلوهایش امضا می‎کند.

نقاشی‎های سپهری خیلی ساده است. اغلب مثل یادداشت‎هایی است که از لحظه‎های تصویری خیال برداشته است. در واقع او خواسته است که لحظه‎های زنده را ثبت کند. لحظه‎های زندگی را ثبت کند. مثلاً زندگی‎ای را که سال‎ها در لابه‎لای درختان یک دره در جریان است تصویر کند. زندگی مردمی که پیدا نیستند. و لابه‎لای درختان تبریزی یک ده در میان درّه‎ای زندگی می‎کنند. از دور منظره‎ای را می‎بینیم، از میان دره، انبوهی از درختان را می‎بینیم که تکان می‎خورند. آن جا حیات است که زیر پای درختان در جریان است. مردمانی هستند که وقتی گُلی در گلدان می‎شکفد شاد می‎شوند. زمزمه‎ی جویبار را دوست دارند. جوبیاری که از کنار درختان می‎گذرد مثل ساعتی طبیعی لحظات عمرشان را می‎برد، تا افق می‎رود، گیاهان را سبز نگه می‎دارد. علف‎ها را می‎رویاند.

سهراب سپهری سال ۱۳۵۱ عکس از کریم امامی
سهراب سپهری سال ۱۳۵۱ عکس از کریم امامی

سپهری به نکاتی توجه می‎کند که ساده‎اند اما سمبل‎هایی از جوهر زندگی هستند. درختان که سمبل واقعی زندگی اجداد و نوادگان هستند. خانه‎ای و پنجره‎اش، پنجره که دو دنیا را به هم ربط می‎دهد و نقاش اغلب مانند گلدان در درگاهیِ پنجره نشسته است. نقاش که می‎خواهد رابطی بین طبیعت بی‎کران و آزاد و لحظه‎های زندگی محبوس در تنهاییِ اتاق باشد. خانه‎های گِلی برای او همان قدمت و کهنی درختان را دارد. شاید خانه درست مثل گلدان است.

سپهری کوشیده است این روابط را ببیند و ثبت کند. نقاشی‎های او بیشتر به یک نگاه شباهت دارد. یعنی ترکیبی را که در یک تابلو ضبط کرده است درست مثل نگاهی می‎ماند که نقاش یک لحظه به جایی انداخته و رفته است. به یک توجه شباهت دارد. توجه به پرنده‎ای که لحظه‎ای کنار گل لاله می‎نشیند و قبل از پرواز او، سپهری این لحظه را که به اندازه‎ی یک نگاه است روی تابلویی طرح می‎کند. ثبت می‎شود.

همین طور رنگ‎آمیزیِ کارهایش که ظاهری بسیار آسان دارد به اندازه‎ی یک لحظه‎ی عمر رقیق است. گاه آدم را یاد رقّت رنگ‎آمیزی رضا عباسی می‎اندازد. قلم مو را طوری روی بوم می‎کشد که زیر رنگ‎ها پیداست. رنگ‎هایی که روی بوم می‎اندازد مثل پوست لطیف است. حرکت خون زندگی را در پشت خود نشان می‎دهد. این طرز که آسان به نظر می‎آید خیلی تجربه‎ی فنی می‎خواهد. کاری است سخت که آسان به نظر می‎آید. کاری است سهل و ممتنع مثل دوبیتی‎های عامیانه، مثل دوبیتی‎های باباطاهر. مضامین سپهری شباهت‎های زیادی به مضامین باباطاهر دارد. در کارهایش با تلنگری موضوعی را یادآوری می‎کند. مثل باباطاهر به اندازه‎ی یک تلنگر حرف می‎زند و همان طور توجه را مدت‎ها به طرفی معطوف می‎دارد. لانه‎ای را لابه‎لای شاخه‎ها نشان می‎دهد. در تابلو نه شاخه‎ای هست و نه گُلی اما او با تردستی پلی بین تصویر و واقعیت زده است. در واقع او واقعیت را شاعرانه بیان کرده است.

او اغلب مسیر جویباری را از طریق علف‎هایی که کنارش روییده است نشان می‎دهد. مسیری که اغلب سرپایین است یا سربالاست. از بالای تابلو به پایین سرازیر شده است یا از پایین تابلو به بالا رفته است. در کارهای آخرش هی سیب کشیده است. آیا سیب‎ها اشاره‎ای است به نشانه‎ای؟ به هر حال همه‎ی موضوعاتی که نقاشی می‎کند، اشاره است. تلنگری است به تصورات کسی که نقاشی‎ها را تماشا می‎کند. بعد در یک دوره سپهری از بوته‎ها و نهال‎ها به درختان تنومند رسید.

درخت‎هایی کهن که پوستشان زیر آفتاب ایران سوخته است. زیر سالیان دراز تاریخ پوست انداخته‎اند، درخت‎هایی که نشانه‎ای از میراث فرهنگ ما در نقاشی‎های اوست. در این دوره تابلوهای سپهری ابهت عجیبی دارند. قوام غریبی دارند. انگار تمام آن بوته‎ها و گل‎هایی که کاشته در این دوره رسیده‎اند. در این دوره سپهری به توفیق غریبی رسیده است، آن چه را که گذشتگان کاشته‎اند او برداشته است. و این آثار آفریده شده‎اند تا بعدی‎ها بهره برند.

بعد از این دوره است که او به کشیدن سیب‎ها پرداخت. آیا سیب‎ها میوه‎ی همان درختان است؟ سیب‎ها اشاره‎ای است. تلنگری است.

در تابلوهای سیب‌ها، درباره‎ی گرده‎ی سرازیریِ تل خاک دیده می‎شود، در همه‎ی کارهای سپهری خاک وجود دارد. او عاشق خاک است، عاشق زمین است. همه جا، جای پای سپهری را روی خاک می‎بینیم. روی خاک‎های کنار بوته‎ها، روی خاک‎های کنار جوی آب، روی خاک‎های کنار درختان. درختانی که سیب‎هایش روی خاک‎ها افتاده‎اند و مانده‎اند. و یادگار نقاشیِ اصیل دوران ما خواهند بود.

photo-15