بدون عنوان، طراحی، اثر سهراب سپهری

سهراب سپهری در یک نما

11 آذر 1395
بدون عنوان، طراحی، اثر سهراب سپهری
بدون عنوان، طراحی، اثر سهراب سپهری

آبی

آبی بود که صدا می‎زد. این رنگ در زندگی‎ام دویده بود .میان حرف و سکوتم بود. در هر مکثم تابش آبی بود. فکرم بالا که می‎گرفت آبی می‎شد. آبی آشنا بود. من کنار کویر بودم. و بالای سرم آبی فراوان بود. روی زمین هم ذخیره‎ی آبی بود.[۱]

آبی آسمان

تماشای آبی آسمان تماشای درون است. رسیدن به صفای شعور است. آبی، هسته‎ی تمثیل مراقبه و مشاهده است.[۲]

آرزو

آرزو داشتم معمار شوم. حیف دنبال معماری نرفتم. [۳]

آزاداندیشی هنرمند

از تکنیک که بگذریم، موضوع ایدئولوژی پیش می‎آید. همان طور که نمی‎توان هنرمند را مجبور به پذیرفتن تکنیکی ساخت، همان طور هم نمی‎توان ایدئولوژی را به او تحمیل کرد.[۴]

آزادی (۱)

بس که در سرزمین گل و بلبل به کار ما کار داشته‎اند، همین اندازه که در دیاری کسی سر به سر ما نگذارد آن دیار را بهشت و مردمش را فرشته می‎دانیم.[۵]

آزادی (۲)

در دیار ما آرامش خیال برای نازک‎دلان کیمیاست. راست است که همه جا خوب و بد به هم آمیخته، اما در این آب و خاک نمی‎گذارند خوب‎ها را ببینیم و به آن‎ها بپرداریم.[۶]

آشنایی

گویا ما همه‎ی برخوردها را در زمان گمشده به رؤیا دیده‎ایم. چشم به راه همه‎ی آستانه‎ها و مسافرها بپردازیم، وگرنه چرا برخوردها ما را از شگفتی، سنگ نمی‎کند؟ وگرنه چرا اندوه جدایی غباری نمی‎پراکند. چیزهایی در سر راه نشسته است. چیرهایی دیده شده و از یاد رفته. در مشهد جوبیاری ناگهان مرا از رفتن بازداشت. پی بردم که این جویبار را بارها دیده‎ام، اما در کجا؟ نخستین بار بود که به شهر سفر می‎کردم. برای من روشن بود که بارها از کرانه‏ی این جویبار گذشته‎ام. شاید در خواب‎هایم و شاید نیز در پهنه‎یی دیگر. همه چیز پیچیده است.. همه چیز. بهشت ما کمترین نسیم آشنایی است و گاه می‎پنداریم که از آشنایی سرشاریم. مثل این شب بارانی که از سیماها و صداهای آشنا سرشار است.[۷]

باد

بادی تند، و بی‎آرامی هر چه درخت. و درهمی موها، و تپش تن‎پوش‎ها.[۸]

بارش و نگارش

می‎بارد و من هوای نوشتن دارم. هوای نوشتن، سرودن و گریستن، روزها آمد، روزگاران رفت، و من چشم به راه.[۹]

بدون عنوان، طراحی، اثر سهراب سپهری
بدون عنوان، طراحی، اثر سهراب سپهری

باغ وحش

هیچ گاه خوش نداشتم؛ مشتی پرنده و دام و دد در چاردیواری چشم‎بستگی مردمان.[۱۰]

باغ‎های ایرانی(۱)

قرینه‎سازی باغ ایرانی با تصورات عرفانی می‎خواند. جدول آب، آبی آسمان را تکرار می‎کند. و باغ خود قرینه‎ی بهشت است.[۱۱]

باغهای ایرانی(۲)

در باغ ایرانی، جوی آب با کاشی‎های آبی چیزی است بیش از نصف آسمان، چیزی است مقدم بر انعکاس آبی آسمان.[۱۲]

بام ایرانی

روی بام، برآمدگی طاق‎های ضربی اطاق‎ها و حوضخانه چه هوسناک بود { برای دویدن} برجستگی‎ها یک اندازه نبود. چون اطاق‎ها یک اندازه نبود. حوضخانه هم طاقی بلندتر داشت. سطوح هموار بام در یک تراز نبود: ساختمان در سراشیب نشسته بود. در تمامی بام، هیچ زاویه‎ی تند نبود. اصلاً زاویه‎ای در کار نبود. در مهربانی و الفت عناصر هیچ سطحی خشن نبود. با سطح دیگر فصل مشترک نداشت. سطح دیگر را نمی‎بٌرید. خط فدای این آشتی شده بود. بام، هندسه‎ی مذاب بود… این بام زیر پا می‎تپید.[۱۳]

برخورد با آثار هنری

من به عقیده‎ی این و آن کاری ندارم. به قضاوت تاریخ هنر نیز علاقه‎یی نشان نمی‎دهم. به یک تابلو همان طور نگاه می‎کنم که به یک سنگ یا یک درخت. آن چه را در یک اثر هنری می‎جویم حالت آن است. [۱۴]

بهار

بهارها یادم هست، گاه یک گل مخملی می‎کندم و میان اطاق آبی پرت می‎کردم. نمی‎دانستم چرا.[۱۵]

بیابانی

می‎بینی، من همه‎اش در آن دیار هستم. چه کنم من زندگی‎ام را بر سنگ و گیاه آن سرزمین لغزانده‎ام. طپش‎هایم را به آب و گل آن هدیه کرده‎ام. هرگز نمی‎توانم نگاهم را از دورافتاده‎ترین خار بیابانش بازپس بگیرم. بیابان گفتم و درد خودم را تازه کردم. در پاریس بیایان نیست. این را همه می‎دانند، اما همه نمی‎دانند که من اگر مدتی بیایان نبینم دق می‎کنم…می‎دانی نباید بیابان را از یک بیابانی گرفت. من می‎روم، می‎روم تا به «منِ» آن دیار بپیوندم.[۱۶]

بیگانگی(۱)

خیلی‎ها هستند که خودشان را با آدم هم‎زبان نشان می‎دهند، ولی هم‎زبانی آن‎ها خیلی سطحی است و انسان بدون آن که به خود زحمت بدهد، می‎تواند بر بیگانگی عمیقی که بین آن‎ها و خودش وجود دارد، دست یابد. من بی‎آن که بخواهم به اگزیستانسیالیست‎ها نزدیک شوم، عقیده دارم این بیگانگی همیشه و در همه جا هست. وقتی بین ما و کسانی که به نظر می‎آید هدف مشترکی با ما دارند، این بیگانگی عمیق وجود دارد، پیداست وضع‎مان با دیگران چه گونه است.[۱۷]

بیگانگی(۲)

به نظر می‎رسد برای ما زندگی ( به معنی عمومی آن) حساب جداگانه‎یی دارد، در حالی که دیگرانی که خود را با ما دارای یک هدف می‎شناسند، قبل از هر چیز زندگی می‎کنند. به همان اندازه که {زندگی} آن‎ها را با تقش و نگارهای ظاهری می‎فریبد، از هنر و هدف هنری دور می‎مانند. یک نفر نیست به این چشم بستگان گوشزد کند که راه خود را عوضی آمده‎اند.[۱۸]

خاور دور

فروتنی شرقی به دیده‎ی من جای بلندی دارد. میان ما و این خاورِ دوری‎ها پیوندهایی است. شعر Basho و Hiroshige برای مان نیز اشاره‎یی آشنا دربردارد. عرفان ما و بودیسم اینان، هر چه به دور از هم باشد، در جاهایی برخورد می‎یابد و شاید یکی می‎شود.[۱۹]

خبر از فردا

فراترش را نمی‎دانم. و هرگز نمی‎دانیم.[۲۰]

بدون عنوان، طراحی، اثر سهراب سپهری
بدون عنوان، طراحی، اثر سهراب سپهری

خلوت

یاد همه‎ی لحظه‎هایی می‎افتم که زندگی را زیسته‎ام. زندگی من هرگز ادعا نخواهد کرد که در خلوت می‎گذشته است. تازه کدام خلوت؟ خلوتی پر از این و آن، پر از این سنگ و آن درخت. زندگی ما را به این سو و آن سو می‎برد.[۲۱]

خلوت‎گزینی و درخودنگری

شاید آن «خراب شده» را به یاد من بیاوری و ابتذالی را که در آن موج می‎زند. راست است من با تو هماهنگم. ابتذال محیط ما تحمل‎ناپذیر است. اما، می‎دانی می‎توان از خیلی حرف‎ها دور بود. می‎توان نسبت به آن چه در محیط می‎گذرد بی‎اعتنا ماند، می‎توان در خلوت خود ماند و در خود نگریست. شاید این حرف‎ها به نظر رنگ و رو رفته می‎آید، اما این چیزی است که به چشم من حقیقت دارد.[۲۲]

سهارب سپهری، عکس از عباس حجت پناه
سهارب سپهری، عکس از عباس حجت پناه

خواب‎ها

بال و پر می‎گشایم. از دامنه‏ی کوه برمی‎خیزم، اوج می‎گیرم و از سیتغ می‎گذرم. در مسیر پرواز، زیر پا، تپه‎ها، چمن‎زارها، رودخانه‎ها، دشت‎ها و انبوه درختان را می‎بینم و در می‎گذرم و آرام در دامنه‎ی کوهی دیگر فرود می‎آیم… این خواب‎ها بر خلاف کابوس‎ها که غالباً سیاه و سفیدند، رنگی‎اند.[۲۳]

 

خوبی

آه که خوبی دیگران چه دردناک است.[۲۴]

خودکشی

همیشه از آدم‎هایی که حرمت زندگی را نگه نمی‎دارند و خودشان را می‎کشند، تعجب می‎کردم. اما حالا می‎فهمم چه طور می‎شود که خودشان را می‎کشند. بعضی وقت‎ها زندگی کردن غیرممکن است.[۲۵]

بدون عنوان، طراحی، اثر سهراب سپهری
بدون عنوان، طراحی، اثر سهراب سپهری

زمزمه‎های بلند

میان ما و آفتاب‎ها، دشت‎ها و جوانه‎ها نشسته است، و من می‎ترسم نخستین جوانه صدای مرا کم رنگ کند. لرزش برگی هم می‎تواند بر گریه‎ی من پرده فروکشد. پس باید بلند بگریم، بلند زمزمه کنم، تا مرا از پس همه‎ی جوانه‎ها و برگ‎ها بشنوی.[۲۶]

زنان

با زنان راحت‎تر می‎توان سخن گفت، و کنار آمد. آن‎ها کم توقع هستند و خوب گوش می‎کنند.[۲۷]

زندگی

یاد زیر و بم‎های این زندگی پدرسگ افتادم، که مثل رودخانه‎یی که به شن‎زار فرو ریزد، پشت سر ما هرز می‎رود… گاهی فکر می‎کنم زندگی، رگه‎های طنزآمیزش بیشتر است.[۲۸]

زندگی دیگر

من برای یک طرز زندگی دیگر ساخته شده‎ام. کدام طرز؟[۲۹]

زندگی واقعی

پرداختن به کارهای خانه به پیشرفت کار واقعی ما کمک می‎کند. وقتی که من و تو از نردبان رفیع معنویات پایین می‎آییم تا یک بشقاب را بشوییم، نه تنها چیزی از دست نداده‎ایم، بلکه درستی و سلامت واقعیت را با هنر خود نزدیک کرده‎ایم.[۳۰]

زنگ مدرسه

از همه بدتر صدای زنگ مدرسه بود… این صدا خیالم را می‎بُرید. ذوقم را می‎شکافت. شورم را می‎نشاند. در کیف مدرسه پنهان می‎شد. با من به خانه می‎آمد و فراغتم را می‎آزرد. وجودی پیدا داشت: به خوابم می‎آمد. این صدا درس شتاب می‎داد. و ترس دیر رسیدن… از در و دیوار می‎شنیدم.« مدرسه‎ات دیر شد.» و وای به حالم اگر نرسیده به مدرسه صدای زنگ بلند می‎شد. صبح، در برف زمستان هم، برابر در بسته‎ی مدرسه می‎ماندم تا باز شود. اما سالی یک بار، صدای زنگ مدرسه را اشارت خوش بود. و بشارت می‎داد: پایان آخرین روز سال، پیش از تعطیلات بزرگ تابستان.[۳۱]

زنگ نقاشی

زنگ نقاشی نقطه‎ی روشنی در تاریکی هفته بود.[۳۲]

زوجیت

حضور قرینه به نیازی غریزی پاسخ می‎دهد. از قرینه تعادل پیدا می‎شود، و پابرجایی/ تکرار از کوشش ما می‎کاهد… به اعداد بنگرید. اعداد زوج تمام و آرام‎اند، اعداد طاق بی‏قرینه و ناآرام.[۳۳]

بدون عنوان، طراحی، اثر سهراب سپهری
بدون عنوان، طراحی، اثر سهراب سپهری

زیبایی عقلی در نقاشی

کشف پرسپکتیو به دوران رنسانس مقارن بود با کشف انسان این جهانی و میرا. هنرمند گوتیگ در انسان و طبیعت جلال الهی می‎دید. نگاه رنسانس به آدم، نگاه علمی بود. آدم جای اصلی پرده را گرفت و عناصر دیگر را کنار زد. شبیه کشی و چهره‎نویسی رونق گرفت ( biographic) به عصر ایمان همه جا جلوه‎ی حق بود. به دوران رنسانس میان خدا و طبیعت نفاق افتاد. زیبایی عقلی خواستار یافت. نمایش عمق به یاری پرسپکتیو و سایه ـ روشن با آرمان می‎خواند. سایه ـ روشن سودا به دل‎ها برانگیخت. پرسپکتیو جان مشتاقان بسوخت… طبیعت شد. سرور هنرمند، و بازنمایی طبیعت غایت او. هنر پندار آقرین شد و گاه کار توهم و گول‎زنی بالا گرفت… باری، سده‎ها شد و اروپا همچنان توهم بر سر توهم نهاد.[۳۴]

مرگ

برای انسان مدرن، معنی مذهبی مرگ از میان رفته است. به همین جهت مرگ را نیستی می‎پندارند.[۳۵]

مرگ من

خودم می‎دانم چه وقت می‎میرم.. من باید در بیایان‎های کاشان بمیرم. [۳۶]

مساجد ایرانی

به مساجد ما بروید، قرینه‎ها حضور عبادت را در میان گرفته‎اند. تکرار جلال و رحمت را می‎شنوید. و راه از میان قرینه‎ها به وحدت می‎رسد.[۳۷]

  • ( به نقل از کاروان شماره ۷)

[۱] – اطاق آبی ، سروش ۱۳۷۶

 

[۲] – همان

[۳] – بیوگرافی سهراب به قلم خودش ـ هنوز در سفرم به کوشش پریدخت سپهری ، فرزان ۱۳۸۰

[۴] – نامه سهراب به صادق بریرانی ( تهران ۲۳ مرداد ۱۳۳۰) سهراب، شماره دوم اسفند ۱۳۸۱

[۵] – نامه‏های دوستان ( توکیو ۲۳ دسامبر) … هنوز در سفرم، به کوشش پریدخت سپهری فرزان ۱۳۸۰

[۶] – نامه‎های دوستان ( تهران ۱۶ فروردین ۱۳۳۹) ، همان

[۷] – ناهه‎های دوستان ( تهران ۳۰ دی ۱۳۳۷) ، همان

[۸] -خاطرات سفر ژاپن(توکیوف ۷ اوت)، همان

[۹] -نامه‎های دوستان(تهران ۳۰ دی ۱۳۳۷)، همان

[۱۰] -خاطرات سفر ژاپن (توکیو، ۷ اکتبر)، همان

[۱۱] – گفت و گو با استاد، اطاق آبی، سروش ۱۳۷۶

[۱۲] – یادداشت‎ها ( یادداشت‎هایی درباره‎ی اطاق آبی۱۰)، همان

[۱۳] – اطاق آبی، اطاق آبی، سروش ۱۳۷۶

[۱۴] – نامه‎های دوستان( پاریس ۷ سپتامبر ۱۹۵۷)، … هنوز در سفرم به کوشش پریدخت سپهری، فرزان ۱۳۸۰

[۱۵] -اطاق آبی، اطاق آبی، سروش ۱۳۷۶

[۱۶] – نامه‎های دوستان ( پاریس ۲۹ اسفند ۱۳۳۶) … هنوز در سفرم به کوشش پریدخت سپهری، فرزان ۱۳۸۰

[۱۷] – نامه‎های سهراب به صادق بریرانی ( تهران، ۲۳ مرداد ۱۳۳۰) سهراب، شماره دوم اسفند ۱۳۸۱

[۱۸] – همان.

[۱۹]– خاطرات سفر ژاپن ( توکیو، ۳ سپتامبر)…. هنوز در سفرم به کوشش پریدخت سپهری، فرزان ۱۳۸۰

[۲۰]– خاطرات سفر ژاپن ( توکیو، ۱۱ مارس)، همان

[۲۱]-نامه‎های دوستان( پاریس، ۲۹ اسفند ۱۳۳۶)، همان

[۲۲] -نامه‎های دوستان( توکیو، ۱۷ فوریه ۱۹۵۸)ف همان

[۲۳]-سهراب، مرغ مهاجر، پریدخت سپهری، کتابخانه طهوری ۱۳۷۵

 

[۲۴] -نامه‎های دوستان ( پاریس، ۲۹ اسفند ۱۳۳۶)… هنوز در سفرم به کوشش پریدخت سپهری، فرزان ۱۳۸۰

[۲۵]– قصه سهراب و نوشدارو، شاهرخ مسکوب باغ تنهایی، سهیل ۱۳۷۵

[۲۶]-نامه‎های دوستان( تهران، ۳۰ دی ۱۳۳۷)

[۲۷] -سهراب از زبان آل یاسین، سهراب شماره دوم اسفند ۱۳۸۱

[۲۸] – نامه‎های دوستان ( توکیو، ۱۲ ژانوی)، … هنوز در سفرم به کوشش پریدخت سپهری، فرزان ۱۳۸۰

[۲۹] – نامه‎های دوستان( توکیو ۱۲ اکتبر)، همان

[۳۰] – نامه‎های دوستان ( نیویورک، ۳۱ مه ۱۹۷۱) همان

[۳۱] -معلم نقاشی ما، اطاق آبی، سروش ۱۳۷۶

[۳۲] – بیوگرافی سهراب به قلم خودش.. هنوز در سفرم به کوشش پریدخت سپهری، فرزان ۱۳۸۰

[۳۳]– گفت و گو با استاد ، طاق آبی، سروش ۱۳۷۶

[۳۴]– همان

[۳۵] – یادداشت‎ها ( یادداشت‎هایی درباره‎ی فصل: مرگ پدر) ، همان

[۳۶] -سهراب، مرغ مهاجر، پریدخت سپهری، کتابخانه طهوری ۱۳۷۵

[۳۷] – گفت و گو با استاد؛ اطاق آبی، سروش ۱۳۷۶