سلامی دوباره به فروغ فرخزاد/ حورا یاوری

9 اسفند 1395
دکتر حورا یاوری
دکتر حورا یاوری

 

نزدیک به نیم قرن از مرگ فروغ فرخزاد می‎گذرد. در طی این سال‎ها در ایران و جهان کتاب‎ها و مقاله‎های بیرون از شماری درباره شعر و زندگی او منتشر شده است. مقایسه و ارزیابی این نقدها نه تنها از نظر آشنایی با شعر فرخزاد، تکامل شگفتی‎برانگیز آن در یک زمان کوتاه، و گستره وسیع مخاطبانی که با همه ناهمزبانیشان با یکدیگر شعر او را یکزبان می‎ستایند، بلکه از نظر سیر تحولی نقد ادبی در ایران و پیگیری فرآیندی که راه شعر فرخزاد را در رسیدن به مردم این چنین هموار کرده، و ناقدان شعر او را با خوانندگان و دریافت کنندگان آثارش همزبان کرده، حایز اهمیت فراوان است.

Yavari-2

در نخستین نمونه‎هایی از نقد که درباره شعرهای فرخزاد در دست است، داوران همه ترشرویند. میان شعر فروغ و زندگیش هیچ فاصله‎ای نمی‎بینند و هر دو را بدون چون و چرا به باد نکوهش می‎گیرند. شعرهای فروغ در این نقدها نه از نظر ویژگی‎های ساختاری و زبانی، بلکه به عنوان اعترافات زنی که مرزهای اخلاقی و مذهبی را زیرپا می‎گذارد، نکوهیده می‎شود. اما در کتاب‎ها و مقاله‎های بیرون از شماری که در دهه‎های اخیر منتشر شده به آن چه ناقدان پیشین مرزشکنی‎های اخلاقی و مذهبی می‎خواندند اشاره‎ای نیست، کفه ترازو به نفع شعر فرخزاد سنگین‎تر شده و ساختار و زبان شعرهایش از زاویه‎های گوناگون مورد تحلیل و ارزیابی قرار گرفته است؛ به سخن دیگر ناقدان ترشروی دیروز خاموشی پیشه کرده‎اند و ناقدان تازه‎ای با لبخندی برگشوده  به سراغ شعر فرخزاد رفته‎اند؛ ‌دستاورد بزرگی که هم برگذشتن نقد ادبی معاصر را از مرحله داوری‎های شتابزده، و متاسفانه مغرضانه نوید می‎دهد، و هم گواهی است بر پایگاه والای شعر فرخزاد در ذهن کسانی که، چه ناقد و چه خواننده، با شعر فارسی دمخورند و لحظه‎های صمیمانه زندگیشان را با شعر می‎گذرانند؛ دستاورد بزرگی که درخشش فرخزاد را در آسمان پرستاره شعر فارسی در کنار شاعران بزرگ بشارت می‎دهد.

به سخن دیگر سرگذشت شعر فرخزاد، مثل همه شعرهای خوب دیگر، با قصه زندگی مردم درهم تنیده است؛ با مردم شروع می‎شود و با مردم ادامه پیدا می‎کند؛ مردمی که هر روز بیشتر از روز پیش به سراغ شعر او می‎روند، و در فضای آفتابی و برگشوده شعر او هر بار بیش‎تر از بار پیش با خودشان و زندگیشان آسان‎تر کنار می آیند. راه این همدلی و همپایی با مردم که به نظر شفیعی کدکنی مهم‎ترین معیار ماندگاری شعر است از کجا می‎گذرد؟

از نظر گادامر در ‪کتاب خواندنی حقیقت و روش (Truth and Method) با رویدادهای مهم ادبی و فرهنگی یک جامعه (community) تفسیری تازه د‪ر درون نظام جا افتاده تفسیری اجتماع پا می‎گیرد، و معیارهای جا افتاده و مستقر جامعه تفسیری پیشین را متحول می‎کند. پیش شرط شکل گرفتن یک جامعه تفسیری تازه، به نظر گادامر، شناختن سنت‎های در هم تنیده جامعه تفسیری پیشین، آموختن زبان جاافتاده آن و خواندن خطوط منقوش بر لایه‎های عمقی آن است.

شاعران نوجویی که زبان  جامعه تفسیری مستقر را می‎شناسند و نیاز آن را به دگرگون شدن و پوست انداختن، که از چشم بسیاری پنهان می‎ماند، حس می‎کنند، بیشتر از دیگران در شکل‎گیری نظام‎های ارزشی تازه اثر می‎گذارند. این دانایان و راز آشنایان به جای شوریدن، با تردستی تمام، همه تازگی‎ها و ناگفتنی‎ها را از شبکه پیچیده معیارهای مستقر ـ و دوستان همدل و همزبان آن‏‎ها یعنی سانسورهای مذهبی و اخلاقی ـ  به سلامت گذر می‎دهند، و پرده‎ای از ابهام و چند معنایی بر حس‎ها و واژه‎ها می کشند که راهشان را در مرحله نخست به سوی پذیرفته شدن در درون جامعه تفسیری مستقر، و در مرحله بعد به سوی دگرگون کردن آن و شکل‎گیری یک جامعه تفسیری تازه، هموار می‎کند. ساختار بازیگر و بازی دهنده بسیاری از شگردهای کلامی، دست پخت ذهن توانای همین قانون‎گزاران جامعه‎های تفسیری تازه است.

Yavari-5

دوران زندگی فروغ فرخزاد از این چشم انداز به دو دوره ناآشنایی و آشنایی با زبانِ معیارها و سنت‎های این نظام بخش می‎شود. فرخزاد اگر چه در دوره نخست شاعریش، یعنی سال‎هایی که هنوز با الفبای این زبان مشترک و رمزها و نشانه‎های آن آشنا نیست، در ظاهر بر نظام داوری این جامعه تفسیری می‎شورد، اما به همان زبان، و به عبارت دیگر به زبان آن سخن می‎گوید. نشانه‎های آشنایی فرخزاد با نظام نشانه‎ای این جامعه تفسیری در مجموعه تولدی دیگر، که سرآغاز دومین دوره شعر سرایی اوست، آشکار می‎شود. در این مجموعه فرخزاد به جای شوریدن بر نظام داوریِ جامعهٌ تفسیریِ روزگارش با آن به گفتگو می‎نشیند؛ به چم و خم‎ها و پاگردهای آن با چشمان باز نگاه می‎کند؛ به گریزگاه‎های آن سر می‎کشد، هوای تازه‎ای را که مشام جان شاعرانی چون حافظ از آن عطرآگین است استشمام می‎کند، و با راز زبان این عزیزکرده‎ترین شاعر جهان آشنا می‎شود؛ زبانی که همزمان پوشاننده است و پرده برگیرنده، هم سرشار از جسم است و هم لباسی بر این سرشاری می‎پوشاند، و همین گفتگوی با سنت برای نو کردن آن شعر او را به ساحتی برمی‎کشد که در آن شعر و مخاطبان شعر در یک فضای مشترک هرمنوتیک، به دور هسته‎ای از خیال پردازی‎هایی که همه در آن شریکند، گرد هم می‎آیند؛ ساحتی که ناگفتنی‎ها را گفتنی می‎کند، نو و کهنه را بر سر یک میز می‎کشاند، طبیعت و اخلاق را با هم سازگار می‎کند، ناقدان ترشروی دیروز را به خاموشی می‎کشاند و ناقدان تازه را با لبخندی برگشوده به تفسیر و تحلیل شعرهای فرخزاد فرا می‎خواند.

هرچه فرخزاد با نظام این جامعه تفسیری آشناتر می‎شود از دیوار و مرز و فاصله و تفاوت بیشتر می‎گریزد.  در شعر بسیاری از شاعران معاصر دیوارهایی هست که شعر کلاسیک را از شعر نو، شهر را از روستا و جنگل، سیاسی و متعهد را از غیرسیاسی و نامتعهد، و واژه‎ها، عقیده‎ها، وابستگی‎ها و آدم‎ها را از هم متمایز می‎کند. در شعر بسیاری از این شاعران میان ایران باستان و ایران اسلامی، میان اسلام و ادیان دیگر، میان شهر و زبیایی‎های دست نخورده جنگل‎های شمال و جنوب، میان ایران و سرزمین‎های دیگر دروازه‎هایی هست که کلیدداران  آن‎ها  تنها به گروه خاصی از آدمیان اذن دخول می‎دهند. اما شعر فروغ بر خلاف بسیاری از همروزگارانش، نه صبغه آشکار سیاسی دارد، نه به ایدئولوژی خاصی دل سپرده و نه منادی جهانی است که در آن آدم‎ها در درون ساختارهای از پیش تعیین شده به بند کشیده شده‎اند. از این گذشته شعر او، باز بر خلاف آن چه در بسیاری از شعرهای پس از دوران مشروطیت می‎بینیم نه مذهب گریز است نه عرب ستیز؛ نه دعوی هدایت خلق دارد و نه سفره گسترده‎ای از پاسخ‎های نسنجیده و راه‎های ناآزموده در برابر مردم می گستراند؛ نکته‎ای که توجه به آن ضروری است  این است که شعر فرخزاد سیاست‎زده نیست، اما بسیار سیاسی است، با این تفاوت بنیانی که توان رسانشی ایماژهای سیاسی شعر او از نشانه‎های گذرای یک مقطع خاص تاریخی بسی فراتر می‎رود.  شاید بد نباشد به عنوان نمونه به شعر “دلم برای باغچه می سوزد” اشاره کنیم که از سیاسی‎ترین و گویاترین شعرهای معاصر است، بدون آن که از کلیشه‎های سیاسی روز در آن اثری باشد.

شعر فرخزاد با طبیعت و انسان در وجه عام آن آشناست؛ با تمام نو بودن‎های ساختاری و زبانی و معنایی، با کلیت فرهنگ و اجتماع ما، و با همه آن چه در طی قرون به آن خو گرفته‎ایم، آشنا و دمخور است و به دلیل همین هماهنگی‎ها به آسانی بر دل‎ها می نشیند و به حافظه‎ها سپرده می شود، و نکته بنیانی این که مفهوم عشق را در دستگاه فکری او به مفهوم  تعالی بخش عشق در عرفان نزدیک می‎کند. توجه فروغ پیش از هر چیز در شعر به انسان است، و اضطرابِ هستی که انسان همروزگار ما با آن دست و پنجه نرم می‎کند. فضای برگشوده‎ای است که با دموکراسی به معنای لغوی کلمه آشناست، و همین آشنایی پای کلمه‎ها و مفاهیمی را که همیشه از ساحت شعر فارسی رانده شده‎اند به شعرش باز می‎کند، بدون این که به بافت شعر او آسیبی برسد. پیدا شدن سروکله وزن‎ها و واژه‎هایی که سابقه شعری شناخته شده‎ای ندارند در شعر فرخزاد، پذیرا بودن گوش او را به موسیقی طبیعی زبان گفتار نشان می‎دهد.

تا چند دهه پیش مطالعه درباره اوزان شعر فارسی منحصرأ در قالب نظریه‎ها و اصول حاکم بر شعر عربی صورت می‎گرفت‫. در حالی که امروز گفتگو از ناسازگاری ساختار هحایی شعر فارسی با قالب‎ها و عروض شعر عربی، که نخست ایرانشناسان غیر ایرانی و بعد ادیبانی مثل پرویز خانلری به آن اشاره کردند، دیگر مطلب تازه‎ای نیست‫. اما همه آن چه در نوشته‎های محققین و زبان‎شناسان می‎خوانیم، همان آهنگی است که شاعران ایرانی با دریافت حسی از موسیقی درونی زبان فارسی، از زمان آهوی کوهی حنظله بادغیسی تا امروز، در گوشمان زمزمه کرده‎اند. دریافت حسی فرخزاد از موسیقی درونی زبان و ساختار هجایی شعر فارسی موجب دستیابی او به وزن‎های تازه‎ای شده که در نظام عروضی جای آشکاری ندارند‫. تکرار مصوت‎ها و صامت‎های یکسان در بندهای نزدیک به هم مثل تکرار “ش” و “آ” در  “و در شهادت یک شمع/ راز منوری است که آن را/ آن آخرین و آن کشیده‎ترین شعله خوب می‎داند”، و تکرار یک فراز در بندهای مختلف یک شعر مثل “زندگی شاید” در شعر “تولدی دیگر”، یکی از ویژگی‎های ساختاری دومین دوره شعرسرایی فرخزاد است که هم به موسیقی شعر اوج بیشتری می‎دهد و هم بر تأثیر عاطفی آن می‎افزاید‫. به گفته سیمین بهبهانی، شاعر دیگری که با موسیقی شعر فارسی آشناست‫، هنر سینما به فرخزاد آموخته است که درست مثل دوربین فیلمبرداری روی وجوه مختلف زندگی تمرکز کند، واز مجموعه تصویرها فضای هماهنگ شعرهایش را بیافریند.

شعرهای دومین دوره شعرسرایی فرخزاد در عین سادگی بسیار پیچیده است. ساختار و تصاویر شعر به گونه‎ای است که خواننده را به آسانی رها نمی‎کند. در راه درازی که خواننده و شعر با هم پشت سر می‎گذارند، پیچیدگی‎های پنهان در پس ساده نمایی‎های آغازین رفته رفته آشکار می‎شود، و چه بسا رسیدن به معنایی یگانه را مشکل می‎کند. زبان فرخزاد در کاربرد امروزی کلمه هم سهل است و هم ممتنع، و قدرت آن نه در فخامت که در سادگی آن است‫. به گفته غلامحسین یوسفی استفاده آزادانه فرخزاد از کلمات و ترکیبات مورد نیاز و آفرینش تصویرهایی که تنها از خود اوست، کمبود کلمات کهن یا اصطلاحات فصحای پیشین را در شعرش جبران می‎کند. از مهم‎ترین تحولاتی که شعر فرخزاد در دوره دوم پشت سر می‎گذارد دستیابی به زبان تمثیلی و استعاری است. نخستین شعرهای فرخزاد تک معنایی است و تک معنایی، که وجه مشخصه زبان بسیاری از دیکتاتورهای روزگار است، همیشه عرصه را بر خیال خواننده تنگ می‎کند. اما ایماژهاى شعرى فروغ در دوره دوم، از دام تک معنایى مى‎رهند و با غوطه‎ور شدن در یک هاله معنایی به تفسیرهای گوناگون راه می‎دهند. شعر حافظ که در آسمان ادب فارسی می‎درخشد، به گفته علی محمد حق‎شناس، بر تارک این بسیار معنایی نشسته است. فرخزاد همانطور که خودش هم در مصاحبه‎ای اشاره می‎کند آرزو داشت که روزی بتواند مثل حافظ شعر بگوید. فرخزاد، بی‎گمان، در شمار زودمرگان جاویدان شعر فارسی است؛ بخت بلندی که بسیاری از دیر زیستگان در دهر از آن بی‎نصیب مانده‎اند.

( نقل از کاروان شماره ۴و۵ ویژه فروغ فرخزاد)